چشم انداز نظم بین الملل در سال ۲۰۳۰

دکتر امیرهوشنگ میرکوشش مدیر مسئول مجله ایرانی روابط بین الملل

ساختار نظام بین‌الملل درگیر تحولات جدی است، تغییرات اعمال‌شده در بستر شاخص‌های قدرت که اولویت‌بندی‌ها در این عرصه را تغییر داده است موجب شده برخی از تحلیلگران و آینده‌پژوهان از وقوع جنگ بزرگ دیگری بگویند؛ جنگی فراگیر که زمینه را برای رویارویی ایالات‌متحده با چین فراهم می‌کند. جهان در آستانه نظمی جدید قرار دارد، نظمی که در بسترش ایالات متحده قدرت برتر نیست و بازیگران دیگری مثل چین  در تلاشند تا با تکیه بر ائتلاف‌سازی‌های جدید و همچنین افزایش توان نظامی-اقتصادی‌ منافع خود را در ساختار جهانی را بازتعریف کنند.تحلیل حاضر به دنبال پاسخ به این پرسش ها می باشد: چشم انداز نظم بین الملل در سال ۲۰۳۰ چگونه است؟چین چه جایگاهی درنظم بین المللی آینده دارد؟


نظریه انتقال قدرت
سئوال مهم در این جا این است که آیا قدرت چین به سطوح قدرت امریکا و شاید حتی فراتر از آن خواهد رسید. این سئوال در تئوری واقع گرایی به انتقال قدرت معروف است. تئوری واقع گرایی در مورد انتقال قدرت استدلال می کندکه یک قدرت در حال ظهور از وضع موجود جهان ناراضی است و برای رسیدن به سطوح قدرت مسلط ناگزیر ار رقابت و یا حتی برخورد است . تئوری انتقال قدرت می گوید  که با رسیدن چین به سطح قدرت امریکا  پتانسیل برخورد سیاسی یا حتی نظامی زیاد می شود. این دیدگاه معتقد است که اگر یک قدرت در حال خیزش وناراضی از نظم بین المللی به سطوح قدرت راضی برسد، نتیجه اغلب به سمت برخورد است. این تئوری چالش آلمان تحت حکومت بیسمارک با قدرت بریتانیا قبل از جنگ جهانی اول  را به عنوان مثال مطرح می کند. با این وجود این تئوری معتقد نیست که انتقال قدرت به طور اتوماتیک به جنگ منتهی می شود و مورد قدرت امریکا و چالش بریتانیا بعد از جنگ جهانی دوم را به عنوان مثال مطرح می کند که به برخورد منتهی نگردید.
اثبات وقوع تئوری انتقال قدرت برای امریکا و چین فرآیندی پیچیده و با متغیر های بسیار است. ابتدا باید این سئوال را مطرح کرد که آیا چین یک قدرت ناراضی است و یا در آینده نزدیک به یک قدرت ناراضی تبدیل خواهد شد. اگر این طور باشد قدم بعدی این سئوال است که آیا سطح این نارضایتی نسبت به قدرت امریکا یا نظام بین الملل تحت تسلط امریکا به قدری قوی است که علیرغم ریسک های آن مستقیما به چالش با ایالات متحده خواهد انجامید. تاریخ اثبات نموده است که یک انتقال قدرت شکست خورده اغلب می تواند برای طرف شکست خورده نتایج اسف باری داشته باشد، به عنوان مثال از دو جنگ جهانی می توان نام برد. همچنین این اجماع وجود ندارد که چین چه زمانی به سطح قدرت امریکا خواهد رسید. نگرانی های داخلی چین شامل اصلاح دولت و حفظ یک اقتصاد با ثبات  می تواند این کشور را از چالش مستقیم با غرب بر حذر دارد. به علاوه بسیاری از سیاست گذاران و تحلیل گران چینی سناریوی انتقال قدرت را با خیزش صلح آمیز یا توسعه صلح آمیز سیاست خارجی چین مغایر  می دانند. منافع امنیتی طراحی شدة چین را به طور کلی می توان در سه بخش خلاصه کرد: 1) حفاظت از کشور در برابر تهدیدات خارجی، 2) کنترل جدایی طلبی و ممانعت ازتایوان براي اعلام استقلال و 3)حفاظت از نظم داخلی و ثبات اجتماعی.
چین براي حفاظت از این منافع باید توانایی هاي سیاسی ، نظامی و اقتصادي خود راافزایش دهد. به طور خلاصه باید گفت که چین باید رشد کند تا بتواند به اهداف بلندمدت و کوتاه مدت خود دست یابد.

دوقطبی رقابتی میان چین و ایالات متحده
نخستین چشم انداز بالقوه سیاست بین الملل در سال 2030 افزایش قدرت چین به موقعیتی است که به این کشور اجازه دهد تا با قدرت ایالات متحده  رقابت کند، بنابراین در چنین شرایطی ، نظام دو قطبی متشکل از دو ابر قدرت ایالات متحده آمریکا و چین  بازسازی می شود . فرض  بر این است که نظام دو قطبی یک سیستم بسیار پایدار است، اما تاریخ روابط ایالات متحده و شوروی نشان می دهد که ثبات دوقطبی مشکل ساز است .
شیوه ای که دو قطبی در آن ایجاد می شود نیز برای پیش بینی سطح درگیری اهمیت دارد .  دوقطبی بودن در دوران جنگ سرد ناشی از یک دوره  چند قطبی  ماقبل  اروپایی بود. در عوض، گذار به نظم دوقطبی ایالات متحده / چینی از لحظه  یک  جانبه گرایی  فعلی - به این معنی است که ایالات متحده  بخشی از قدرت خود را در جهت افزایش قدرت چین از دست خواهد داد. این احتمال وجود دارد که در این شرایط، گذار به دوقطبی از  طریق نرم کمتر  باشد .از منظر نظری فروپاشی رژیم های هژمونیک یکجانبه گرا با درگیری همراه است .سرنوشت موسسات بین المللی تحت این سناریو بسیار نامشخص است. مطمئنا چین نمیخواهد نظام فعلی ناشی از نظم آمریکایی پس از جنگ جهانی را حفظ کند.  اما  هنوز جایگزینی برای آن ها مشخص نیست.
بنا براین ،  هر نظم دوقطبی احتمالی در سال 2030 با دوقطب ایالات متحده و چین  نسبتا جدید خواهد بود. قدرت چین در حال گذار به این نقش جدید هنوز مورد آزمون قرار نگرفته  و می توان انتظار داشت که  این دوره با  درگیری  و تضاد  همراه است. پرسش این است که این نظم دو قطبی چگونه خواهد بود؟ نظام دوقطبی چینی – آمریکایی به چند پیش زمینه نیاز دارد. اولین و  مهم ترین مورد آن است که چین نیاز دارد بدون در نظر گرفتن بحران های زیست محیطی، سیاست داخلی  و یا  مالی ، همچنان  به رشد خود ادامه دهد . دوم  ،این امر نیازمند ادامه رشد بی نظیر چین  در مقایسه با سایر کشورهای در حال ظهور مثل هند می باشد.  سوم، کشور های اروپایی در قطب قدرت شدن با شکست مواجه شوند. در نهایت نظم دو قطبی نیازمند سازگاری ایالات متحده با این موضوع است. ظهور چین به عنوان قطب قدرت در صورتی که برای آمریکا تهدید محسوب شود می تواند در افزایش قدرت چین تاثیر منفی بر جای گذارد.  پرسش این است که آیا در  ۱۳سال آینده قدرت اقتصادی، نظامی و  قدرت نرم چین  هم چنان به رشد خود ادامه خواهد داد  تا بتوان آن در سطح قدرت ایالات متحده در نظر گرفت. برخی از گمانه زنی ها  و ارزیابی ها حکایت از آن دارد که  اقتصاد چین در سال ۲۰۳۰ کوچک تر از اقتصاد ایالات متحده است و شاید رسیدن به حد و اندازه اقتصاد آمریکا نیاز به یک دهه دیگر یعنی تا سال ۲۰۴۰ دارد. با این وجود، فرض بر این است که در این دوران رشد  فناوری نظامی چین و نیز گسترش قدرت نرم این کشور ادامه خواهد داشت.
بنابراین، یک نظم جهانی دو قطبی در سال 2030 امکان پذیر است، اما احتمالا سناریو توزیع قدرت بین المللی نیست . و اگر این اتفاق رخ دهد ، توزیع نسبی  قدرت جدید خواهد بود، و به همین دلیل احتمالا همراه با درگیری شدید می باشد ، به طوری که ایالات متحده و چین انتظارات خود را نسبت به رفتار دیگران و نبرد برای حوزه نفوذ شکل می دهند. با این وجود ، جهان در سال 2030 ممکن است به سرعت در جهت این  توزیع قدرت حرکت کند  به طوری که  این توزیع قدرت در اواسط قرن حاضر  ظاهر شود .



تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل