دکتر رامتین رضایی عضو هیئت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل
از زمان حمله عراق به رهبری صدامحسین به کویت در دوم اوت 1990 میلادی و اشغال نظامی این کشور که با عملیات موسوم به طوفانصحرا در ژانویه 1991 توسط آمریکا و نیروهایائتلاف مواجه گردید تا به امروز، عراق یکی از مهمترین و اساسیترین کانونهای بحران در منطقه، جهان و خصوصا سیاستخارجی ایالاتمتحدهآمریکا به شمار میرود. صرفنظر از ریشهها و زمینههای بحران مداوم و همیشگی این کشور، پاسخ به این سوال ضروریست که: مساله آمریکا در عراق چیست؟ یا به عبارت بهتر اهمیت عراق برای آمریکا چیست و چرا به رغم هزینههای هنگفت نمیتواند خود را از این کانون بحران رهایی دهد؟
آنچه میتوان دستکم از بعد اقتصادی مسلم و مفروض دانست، هزینههای سنگین آمریکا در عراق از سال 2003 و سرنگونیصدام تا کنون بسیار بیشتر از دستاوردهای احتمالی برآورد میشود. اگر به هزینههای سنگین اقتصادی کشته شدن نزدیک به پنجهزار سرباز و نظامی آمریکایی در عراق از سال 2003 به بعد و بحرانهای سیاسی متعاقب آن برای تمامی ساکنین کاخسفید و پنتاگون را هم بیفزاییم مساله بسیار غامض و پیچیدهتر میگردد. به راستی آمریکا در عراق چه میخواهد و چرا با وجود تلاشهای فراوان همچنان نتوانسته کاملا از این سرزمین خارج شود؟
پاسخ به این سوال را باید در سطوح جهانی و منطقهای و راهبردی سیاستخارجی آمریکا جستجو نمود. پایان جنگسرد، فروپاشی شوروی و کمونیسم و پایان یافتن تهدیدی به نام اهریمنسرخ، به نظر میرسد که رهبری آمریکا بر جهانغرب و سرمایهداری را با چالشی جدی مواجه ساخت. هر چند که همچنان در ابعاد سیاسی، اقتصادی، تکنولوژیک-علمی، فرهنگی و خصوصا نظامی با فاصله بسیار زیادی از برتری چشمگیر نسبت به رقبای بالقوه و بالفعل خود قرار دارد اما مساله رهبری بر جهان به حکم دکترین نظم نوینجهانی مسئولیتی سنگین و ایدئولوژیک را بر گرده دستگاه سیاستخارجی این کشور نهاده است. رهبری بر جهان صرفا با برتری منابع در حوزههای یاد شده میسر نمیگردد. آنچه اهمیت دارد پذیرش این رهبری و سیادت است.
در دوران جنگسرد، تهدیدی بزرگ به نام شوروی و ایدوئولوژی مارکسیسم-لنینیسم به خوبی رهبری و زعامت آمریکا بر جهان غرب و متحدین و دوستان غیرغربی اما وحشتزده از ارتشسرخ را به خوبی توجیه مینمود. چتر امنیتی آمریکا در اروپا و سدنفوذ و بازدارندگی آن در خاورمیانه و آسیای جنوبشرقی آرامش و حس امنیت و همراهی و همکاری با این کشور را در بخش قابلتوجهی از جهان آن روزگار برمیانگیخت. فروپاشی شوروی و کمونیسم در 1991میلادی گرچه یک پیروزی بزرگ و تاریخی برای آمریکا و غرب بود اما دکترین راهبردی این ابرقدرت را با چالش اساسی و جدی مواجه میساخت. از میان رفتن تهدیدی بزرگ به نام شوروی و کمونیسم توجیه لازم برای چتر امنیتی آمریکا برای غرب و متحدین آن در خاورمیانه را از ناکارآمد میسازد. شکاف میان دو سوی آتلانتیک از همین زمان آغاز گردید. برای اجرای نظم نوینجهانی و عملکرد به مسئولیتهای مندرج در آن، آمریکا ناگزیر باید به دنبال جایگزینی مناسب برای شوروی میگشت. عراق و رژیم تجاوزگر و خطرناک حاکم بر آن در ابتدای امر گزینه مناسبی تلقی میشدند. خصوصا که به موجب راهبرد نظم نوینجهانی حمایت از متحدین و تضمین امنیت آنها در مقابل دشمنان مشترک وظیفه خدشهناپذیر ایالات متحدهآمریکا به شمار میرود.
در همین دکترین(نظم نوینجهانی) مقابله با گسترش و تکثیر سلاحهای کشتارجمعی( شیمیایی و هستهای) دیگر وظیفه مهم و اساسی سیاستخارجی آمریکا در نظر گرفته میشود. عراق در خاورمیانه و کرهشمالی در آسیایشرقی هر دو از منابع بالقوه تهدید و بیثباتسازی برخوردار بودند. اما هیچکدام نتوانستند جایگزین مناسبی برای تهدید بالفعل شوروی در عصر جنگسرد باشند. پس از حوادث 11سپتامبر2001 نیز عراق نامزد بسیار مناسبی برای معرفی به عنوان تهدیدجهانی و عامل توسعه سلاحهای کشتارجمعی بود. با اشغال نظامی عراق و سقوط صدامحسین در سال2003میلادی فصلی جدید در رویکرد آمریکا به عراق آغاز گردید. اما باید دید که از این تاریخ به بعد عراق چه نقشی در راهبرد نظم نوینجهانی آمریکا بازی میکند؟
برای پاسخ به سوال فوق نیاز به مداقه و ریزبینی بیشتری وجود دارد. به طور حتم بخشی از انگیزههای آمریکا برای حمله به عراق به حوادث 11سپتامبر 2001 و ضرورت پاسخگویی مناسب به آن برای افکارعمومی آمریکا مربوط میشود. اما تا پیش از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 شکاف میان دو سوی آتلانتیک به اوج خود رسیده بود. ضدیت با یکجانبهگرایی آمریکا مندرج در نظم نوینجهانی از سوی اروپا، چین، روسیه و دیگر قدرتهای نوظهور به شدت مورد چالش بوده و چندجانبهگرایی حمایت و طرفدار بیشتری به خود جذب کرده بود. نیروهای آمریکایی از عربستان اخراج شده و مساله تبدیل منابع پولی در کشورهای منطقه از دلار به یورو مساله مهمی بود که نمیتوانست برای آمریکا غیرقابل چشمپوشی باشد. اگر به موارد فوق رادیکالیسماسلامی را نیز بیفزاییم، درمییابیم که عمل به مسئولیتهای تصریح شده در راهبرد نظم نوینجهانی هر روز با موانع بیشتری در مقابل دولتمردان آمریکایی مواجه میگردد.
اشغال نظامی عراق و حضور نظامی آمریکا در این کشور که همچنان اما با دامنه بسیار محدودتری ادامه دارد، شکاف میان دوسوی آتلانتیک و تعارضات بر سر یکجانبهگرایی و چندجانبهگرایی را تا حد بسیار قابلتوجهی از میان برده یا کاهش چشمگیری داد. عربستان و دیگر کشورهای عربی منطقه مجددا همکاریهای خود و خریدهای نظامی هنگفت خود از آمریکا را با شدتی بیشتر و بیسابقه آغاز نمودند. دلار مجددا برتری خود را نسبت به یورو تثبیت نمود. موارد یاد شده دلایل عمدهای داشت. بدهیهای سنگین رژیمگذشته عراق به کشورهای فرانسه و روسیه ناگزیر این دو قدرتبزرگ را به مدارا و همکاری با آمریکا متمایل ساخت. دولتهایی که در ائتلاف شرکت نکرده بودند خود را در خطر انزوا خصوصا نسبت به موقعیت و فرصتهای رقبای خود در ائتلاف به رهبری آمریکا میدیدند(شکاف میان رقبا) عربستان و دیگر کشورهای عرب حوزه خلیجفارس و جهانعرب برای نفوذ و تاثیرگذاری بر آینده سیاسی عراق و حمایت از گروههای همسو و متحد خود در درون ساختار سیاسی عراق نیازمند حمایت آمریکا و همراهی این کشور بودند. این مساله برای عربستان و جهانعرب زمانی حیاتیتر میشود که خطر نفوذ جمهوری اسلامیایران در عراق و تشکیل دولتهایی همسو با ایران در عراق برای آنها به هیچ عنوان خوشایند نباشد. به همین دلیل سقوط صدامحسین و خلا قدرت شکلگرفته در عراق تعارضات میان ایران و عربستان را چند برابر افزایش داده و به دوران تنشزدایی آنها پایان بخشید. خریدهای تسلیحاتی سرسامآور دولتهای عرب حوزه خلیجفارس پس از تغییر رژیم در عراق(2003) تا کنون خود یکی از نمودهای این موضوع و گواه این مدعاست.
بنابراین حضور نظامی آمریکا در عراق بیش از هر موضوع دیگری به مساله رسالت و مسئولیت رهبری برجهان مربوط میشود که دکترین و راهبرد نظم نوینجهانی برای آمریکا، سیاستمداران و دولتهای این کشور ترسیم نموده است و به نظر میرسد تا زمان تغییر بنیادین در این راهبرد، مسئولیت و رسالتجهانی، سیاستخارجی و امنیتی و نظامی آمریکا همچنان باید به همین روند ادامه دهد.
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل