روح الله سوری: عضو هیئت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل
1- بحرانهای جهانی و ناکارآمدی سازمان ملل
بیش از 70 سال پیش، انگیزه گسترش صلح و امینت بینالمللی، به دنبال خرابیهای ناشی از جنگ جهانی دوم و مصیبتهای وارد شده بر بشریت طی دو جنگ ویرانگر، فاتحین جنگ را گرد هم آورد تا از دل مذاکرات انجام شده میان خود سازمانی بینالمللی تحت عنوان سازمان ملل متحد متولد گردد. مطابق با آنچه در مقدمه منشور ملل متحد ذکر شده است، حفظ نسل بشر از بلای جنگ، ایمان به حقوق بشر و ارزشهای انسانی و تساوی میان ملتها اعم از کوچک و بزرگ از جمله اهداف تشکیل این سازمان بوده است.
اکنون با گذشت 73 سال از عمر این سازمان بینالمللی در جهانی زندگی میکنیم که همچنان شاهد جنگهای متعدد، تروریسم و مهاجرت هستیم. هنوز همه ساله جمعیت زیادی از کودکان کره زمین به علت قحطی و گرسنگی و جنگ از میان میروند. جهان برای هفت سال است که شاهد کشتار غیر نظامیان در سوریه و نظاره گر مرگ هزاران کودک در اثر بیماری و گرسنگی در یمن میباشد. در میانمار کشتار هدفمند و رانده شدن سازمان یافته جمعیت مسلمان روهینگیایی در حالی صورت میگیرد که آنگ سان سوچی پیش از این جایزه صلح نوبل را به خود اختصاص داده است. قراردادن همه اینها و موارد بسیاری از این دست در کنار یکدیگر، این سوال را در ذهن ایجاد میکند که آیا بعد از گذشت نزدیک به هشت دهه از عمر سازمان ملل میتوان از موفقیت این سازمان در دستیابی به اهداف و اصول خود سخن گفت؟ شاید بهترین پاسخ برای این سوال آن بخش از سخنان دبیرکل سازمان ملل در افتتاحیه هفتاد و سومین نشست سازمان ملل باشد که طی آن آنتونیو گوترش به صراحت بر ناتوانی سازمان ملل در یافتن پاسخی مناسب برای موضوعاتی چون جنگ یمن، بحران سوریه و فاجعه روهینگیا تاکید داشت.
2- تاثیر سیاست های ترامپ بر امنیت و ثبات بین المللی
در ایالات متحده آمریکا از سال 2016 فردی در رأس قدرت این کشور قرار گرفته است که سیاستهای داخلی و خارجی وی تأثیرات و واکنشهای مهمی چه در داخل آمریکا و چه در خارج از مرزهای این کشور به همراه داشته است.
مرکز ثقل سیاست خارجی ترامپ را باید سیاست"نخست آمریکا" به حساب آورد. از نظر دونالد ترامپ، سیاستهای اشتباه دورههای گذشته بویژه دوران ریاست جمهوری باراک اوباما، جایگاه قدرت اول بودن ایالات متحده را با تهدیداتی مواجه نموده است. چنین دیدگاهی ضرورت تجدیدنظر در سیاستهای گذشته و همسو شدن تمامی سیاستهای داخلی و خارجی در راستای تأمین هدف " نخست آمریکا" را به اولویت اصلی رئیس جمهور ایالات متحده در مواجه با موضوعات داخلی و بین المللی تبدیل نموده است.
از نظر دونالد ترامپ تعهدات سیاسی و نظامی آمریکا در سطح بینالمللی منجر به افزایش هزینههای اقتصادی این کشور گردیده است و لذا آنچه از نگاه ایشان ضرورت دارد کاهش سطح تعهدات آمریکا به منظور در اولویت قرار گرفتن منافع عمدتا اقتصادی ایالات متحده میباشد. به همین منظور شاهد رویکرد تعهد گریز آمریکا از سال 2016 به بعد میباشیم.
اگرچه شاید بتوان جهتگیری کاهش تعهدات آمریکا در سطح جهانی را به نحوی ادامه رویکرد اوباما در مخالفت با افزایش هزینههای نظامی و درگیر شدن ایالات متحده در موضوعاتی دانست که ممکن است چندان ارتباطی با منافع ملی ایالات متحده نداشته باشند، اما تفاوت عمده میان اوباما و ترامپ این است که باراک اوباما با درک تغییرات نظام بینالمللی، رویکرد سیاست خارجی خود را همسو با چند جانبهگرایی و چند قطبی شدن تنظیم نموده بود، اوباما ملت آمریکا را یک ملت در کنار سایر ملتها ذکر میکرد در حالیکه ترامپ به دنبال برتری دادن ملت آمریکا و تحقق شعار نخست آمریکا در قالب سیاستهای یکجانبهگرایانه و خود مرکز پندارانه میباشد.
یکجانبهگرایی اتخاذ شده از سوی ترامپ، میتواند در نهایت به پیچیدهتر شدن اوضاع در سطح جهانی و منطقهای منجر شود. نتیجه انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس و پروژه صلح قرن میتواند تهدید بیش از پیش ثبات و امنیت منطقه خاورمیانه باشد. همچنین خروج آمریکا از برجام و سیاست اعمال فشار بر ایران از طریق تشکیل ائتلافی غیر رسمی با عربستان و اسرائیل از جمله دیگر اقدامات یکجانبه ایالات متحده ترامپ میباشد که چشم انداز ثبات در خاورمیانه را بیش از پیش مبهم مینماید.
ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم نقش ایجاد کننده و تضمین کننده نظمی را برعهده داشته است که پایههای آن بر اقتصاد آزاد و لیبرالیسم استوار بوده است این در حالی است که رئیس جمهوری آمریکا در سخنرانی خود در نشست اخیر مجمع عمومی سازمان ملل به صراحت جهانی شدن را رد و بر باز شدن آغوش ایالات متحده به روی میهن پرستی تأکید نمود. نتیجه اقدامات ترامپ در برقراری تعرفههای گمرکی، اولویت دادن به سیاستهای مرکانتالیستی و بی اعتبار دانستن ارزشهای اقتصاد آزاد و لیبراسیم، تشدید اختلافات میان دولتها و انتقال نظام بینالملل به لبه پرتگاه جنگ خواهد بود.
3- رشد چین و قدرت گرفتن روسیه
چین با دنبال کردن سیاست خارجی مسالمت جویانه و اولویت دادن به توسعه و صلح در سیاست خارجی خود از زمان روی کار آمدن دنگ شیائوپینگ توانسته در فضایی آرام و به دور از تنش، قدرت اقتصادی خود را افزایش دهد به نحوی که اکنون چین دومین قدرت اقتصادی جهان است که به سرعت در حال کاستن فاصله خود با قدرت اول اقتصاد جهان یعنی ایالات متحده آمریکا میباشد. براساس پیش بینی مرکز پژوهشهای اقتصادی و بازرگانی لندن، چین تا سال 2030 جایگاه قدرت نخست اقتصاد جهانی را در اختیار خواهد گرفت. همچنین براساس پیش بینی موسسه پرایس واتر هاوس کوپرز چین تا سال 2050 به طرز قابل توجهی با رسیدن به تولید ناخالص داخلی 58 تریلیون و پانصد میلیون دلاری تا اندازه زیادی از آمریکا فاصله خواهد گرفت.
اگرچه آنچه که اولویت اساسی سیاست خارجی چین را طی دهههای اخیر تشکیل داده تمرکز بر کسب منافع اقتصادی در فضایی به دور از تنش و خصومت بوده است، اما افزایش رشد اقتصادی چین و ایجاد چشم انداز تبدیل شدن این کشور به قدرت اول اقتصادی جهان و ضرورت نیاز به گسترش توان نظامی به منظور دفاع از جایگاه اقتصادی خود، منجر به ایجاد برخی تغییرات در استراتژی نظامی این کشور طی سالهای اخیر شده است. بر این اساس در سند استراتژی نظامی این کشور که در سال 2016 منتشر شد بر گسترش حضور نظامی چین در سراسر جهان به منظور حفاظت از منافع اقتصادی این کشور تأکید گردیده است. در سند مذکور همچنین تغییر تمرکز نیروی دریایی از دفاع از آبهای ساحلی به سمت رویکردی تلفیقی برای دفاع از آبهای ساحلی و آبهای آزاد مورد اشاره قرار گرفته است.
طی سالهای اخیر شاهد افزایش فعالیتها و تلاشهای نظامی چین در نقاط مختلف میباشیم که از جمله آن میتوان به برقراری مانور مشترک با روسیه در مدیترانه و یا حضور نظامی در سوریه با هدف مشارکت در عملیات ضد تروریستی و اخیراً ابراز تمایل این کشور برای مشارکت در عملیات آزادسازی ادلب اشاره داشت.
به نظر میرسد چین با درک ضرورت نقش قدرت نظامی در محافظت از دستاوردهای اقتصادی و همچنین تبدیل این کشور به قدرتی برتر در سطح جهانی، به سمت ایجاد برخی تغییرات در استراتژی نظامی خود پیش رفته باشد.
در سوی دیگر ماجرا از زمان روی کار آمدن پوتین در روسیه، سودای احیای قدرت این کشور و تبدیل شدن آن به قدرتی بزرگ در عرصه بینالمللی باعث گردیده است که روسیه، نه از الحاق کریمه به خاک خود ابایی داشته باشد و نه از دخالت در انتخابات ریاست جمهوری بزرگترین قدرت جهان .
طی سالهای اخیر نیز بحران سوریه در کنار نوع رویکرد دولت اوباما در قبال خاورمیانه خصوصاً عدم توجه جدی به اولویتهای اسرائیل و عربستان در ارتباط با ایران به دنبال توافق هستهای منجر به آن شده است که روسیه به قدرتی بزرگ و تأثیرگذار در خاورمیانه تبدیل شود و مقابل چشمان ایالات متحده و اروپا ابتکار عمل را در موضوع سوریه در دستان خود بگیرد.
افزایش قدرت اقتصادی چین و حضور پررنگتر روسیه در سیاست جهانی منجر به ایجاد تحولاتی در نظام بینالمللی شده است که بسیاری از تحلیلگران و اندیشمندان آن را نشانههایی دال بر عبور از جهان آمریکایی عنوان میکنند.
جان ایکنبری در مقاله خود با عنوان "نظم جهانی لیبرال" که در سال 2016 در مجله فارن افرز منتشر شد از تحول در قدرت جهانی و شکل گیری یک نظام چند قطبی خبر داد. از دیدگاه این محقق دانشگاه پرینستون، عصر آمریکایی در حال پایان گرفتن میباشد و در آینده باید منتظر جایگزینی نظم شرقی به جای نظم غربی باشیم.
از نگاه فرید زکریا نیز جهان درحال انتقال از عصر آمریکایی به عصر پسا آمریکایی میباشد که طی آن ایالات متحده آمریکا دیگر نه رهبری اقتصادی جهان را در اختیار دارد، نه رهبری ژئوپلیتیک و نه دیگر حتی بر فرهنگ تسلط خواهد داشت.
افزایش قدرت و حضور چین و روسیه در سیاست جهان اگر چه همانطور که برخی اشاره کردهاند میتواند نشانههایی از شکل گیری یک نظام چند قطبی را درخود داشته باشد. اما جایگزینی نظم شرقی به جای نظم غربی و از دست رفتن تسلط آمریکا به عنوان نماینده جهان آزاد بر فرهنگ را میتوان از جنبهای دیگر تهدیدی برای ارزشهایی چون آزادی و حقوق بشر به حساب آورد. ایالات متحده برای دهههای متوالی پس از جنگ جهانی دوم در نقش ایجاد کننده و ثبات دهنده به نظم لیبرال جهانی و ارزشهای مرتبط با آن ظاهر شده است. اکنون با افول قدرت آمریکا چه به خاطر کاسته شدن از فاصله چین با آمریکا و چه به دنبال سیاستها و رویکردهای تعهد گریزانه دونالد ترامپ، نگرانی از آینده ارزشهایی چون آزادی و حقوق بشر از نظر نگارنده نگرانی جدی میباشد، چرا که قرار گیری قدرتهای غیر دموکراتیکی چون چین در رأس قدرت جهانی به خودی خود میتواند تهدیدی برای ارزشهای دموکراتیک و لیبرال به حساب آید.
4- رشد ملیگرایی و افراطگرایی در اروپا:
به نظر میرسد به دلایلی اکنون اروپا در وضعیتی قرار دارد که سیاست چند فرهنگی اتخاذ شده از سوی کشورهای اروپایی در قبال جمعیت مهاجر ساکن در این قاره، با مشکلات بسیار جدی مواجهه شده باشد. سیاست چند فرهنگی در واقع مدعی به رسمیت شناخته شدن تفاوتهای فرهنگی و اعمال رفتاری عادلانه و توام با احترام با اعضای همه فرهنگها میباشد. طی سالهای اخیر پس از 11 سپتامبر، اثرات متقابل رشد اقدامات تروریستی در خاک اروپا، تاکید مهاجرین بویژه جمعیت مسلمان ساکن در اروپا بر هویت متفاوت اسلامی خود و نهایتا افزایش فشار از سوی گروههای مخالف مهاجرین، عملا منجر به زیرسوال رفتن سیاست چند فرهنگی شده است.
در گزارش یوروپل موسوم به "روند و وضعیت تروریسم اتحادیه اروپا 2016" که خشونت راست افراطی را تحت عنوان تروریسم طبقه بندی کرده است بر این نکته تاکید شده است که در سال 2016، خشونت علیه مسلمانان افزایش یافته است. بر اساس گزارش وزارت کشور آلمان،23555 جنایت مرتبط با انگیزه های راست افراطی طی سال 2016 در آلمان رخ داده است در اتریش طی سال 2015، 1690 مورد اتهام مرتبط با راست افراطی گزارش شده است. اقدامات خشونت آمیز گروههای راست افراطی فقط منحصر به اروپا نبوده بلکه بنابر گزارش نهاد محاسب دولت آمریکا (جی. ای. او) از 11 سپتامبر 2001 تا ابتدای سال 2017، راست گرایان افراطی در آمریکا مسئول 73 درصد حملات تروریستی مرگ بار در خاک این کشور بودهاند.
اروپا اکنون صحنه رشد گروههای راست افراطی میباشد که در برخی از کشورها خود را تا درون دولتها رسانده و در بسیاری دیگر مترصد دست دادن فرصتی برای کسب قدرت سیاسی میباشند.
در انتخابات سال گذشته هلند حزب راست افراطی"برای آزادی" موفق شد با کسب 19 کرسی پس از حزب"آزادی و دموکراسی" در رده دوم قرار گیرد. رهبر حزب افراطی "برای آزادی" به صراحت اسلام را خطرناک تر از نازیسم معرفی کرده و خواستار جمع آوری کتابهای اسلامی و تعطیلی مساجد شده است وی حتی ایده گرفتن مالیات از زنان دارای حجاب را عنوان نموده است.
در فرانسه حزب راست افراطی "جبهه ملی" به رهبری مارین لوپن پس از آنکه به دور دوم راه یافت توانست37 درصد از آرا مردم فرانسه را به خود اختصاص دهد. در انتخابات آلمان نیز حزب راست گرای افراطی"آلترناتیو" توانست برای نخستین بار در تاریخ این کشور وارد پارلمان آلمان شود.
در اتریش پس از آن که حزب راست افراطی "آزادی مردم اتریش" با کسب بهترین نتیجه از سال 1999 در نهایت موفق به ورود به دولت شد توانست سه وزارت خانه مهم امورخارجه، کشور و دفاع را در اختیار گیرد.
موفقیت احزاب راست افراطی در کسب سهم قابل توجهی از آرا رای دهندگان اروپایی، حضور در دولت و یا پارلمان کشورهای اروپایی، نمودی از اقبال بخشهایی از جوامع اروپایی به ایدهها و برنامههای احزاب افراطی میباشد.
با توجه به نگاه و ایدئولوژی احزاب افراطی نسبت به مهاجران و عمدتا مسلمان تقویت جایگاه این احزاب در دولتهای اروپایی میتواند به زمینهای برای نقض حقوق شهروندی و حقوق بسیاری از مهاجران در اروپا تبدیل گردد از طرفی نیز سیاستهای ضد مهاجرتی میتواند در نهایت به بازتولید خشونت و تروریسم در اروپا و یا سایر نقاط جهان منجر شود.
5- آینده نظم جهانی
اکنون به نظر میرسد نظم جهانی شکل گرفته پس از جنگ جهانی دوم از دو سو مورد تهدید قرار گرفته باشد؛ راست گرایان افراطی و افراط گرایان اسلامی. نکته قابل توجه اینکه این هردو نیروی تهدید کننده بطور متقابل بر یکدیگر اثر گذار هستند و تقویت هریک به بازتولید دیگری میانجامد. در کنار این موضوع، قدرت یابی چین و تلاش روسیه برای کشاندن خود به جایگاه یک قدرت بزرگ و موثر در نظام بینالملل، چالشی دیگر برای آینده نظم جهانی بویژه در حوزه ارزشها و فرهنگ خواهد بود که این مساله تحت تاثیر سیاستهای تعهدگریز و نظم گریز ایالات متحده پس از سال 2016، واجد اهمیتی دوچندان می باشد. چگونگی پاسخ به این چالشها، آینده نظم جهانی در قرن 21 را تعیین خواهد کرد. اینکه نظم فعلی میتواند از طریق بازسازی و بازآفرینی خود بر چالش های پیش رو غلبه نماید یا اینکه این چالشها جهان را وارد دورهای از بی ثباتی و جنگ خواهد نمود موضوعی نیست که بتوان آن را پیش بینی کرد اما نمی توان از تفاوت نتایج هرکدام از آنها بر آینده بشریت بی تفاوت گذشت، شاید درک این تفاوت، ضرورت تلاش در جهت یافتن راه حل مناسب برای رفع چالشهای گفته شده را پیش روی همه ما قرار دهد.
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل