ترجمه و برگردان: علی ترابی ، کارشناس ارشد مطالعات آمریکای شمالی ، دانشگاه تهران
چرا سیاست های هویت بیشتر به راست منفعت می رساند تا چپ؟[1]
شری برمن (Sheri Berman) استاد علوم سیاسی در کالج بارناد در دانشگاه کلمبیا است. او در مقاله ای در گاردین نوشت: جنبش چپ به جای تمرکز بر تفاوت ها باید به مردم کمک کند تا ببیند چه چیزهایی آن ها را متحد و همسان می نماید. در طول یک سال پس از سرکار آمدن ترامپ تحلیل گران هنوز در حال تلاش برای فهم این مساله و انفجار عدم مدارای پس از آن می باشند. یک دیدگاه رایج آن است که پیروزی ترامپ پیامد نژاد پرستی مسلط بر جامعه ی آمریکا بود. به هر حال، مطالعات صورت گرفته در این باره نشان می دهد که نژادپرستی در طول زمان در میان دموکرات ها و جمهوری خواهان رو به کاهش بوده است (هم چنین دیدگاه ها نسبت به مهاجران رو به مطلوب تر قلمداد شدن آن ها رفته). علاوه بر این از آن جا که نژاد پرستی پدیده ای پایدار و ژرف است، ارجاع صرف انتخاب باراک اوباما و دونالد ترامپ به این پدیده و بررسی تفاوت های دیدگاه ترامپ و دو کاندیدای پیشین جمهوری خواه درباره ی نژاد و مهاجرت و گسست دراماتیک از نرم های اجتماعی و مدنی در پیوند با انتخابات از خلال نژادپرستی تقلیل گرایی و مشکل خواهد بود. (دانشمندان علوم اجتماعی این مساله را "یک فکت ثابت نمی تواند یک مساله ی متغیر را توضیح دهد" می نامند).
این بدان معنی نیست که نژادپرستی فاکتوری بی ربط در انتخابات است؛ فاکتوری مهم است، با این حال، علوم اجتماعی اشاره می نماید که این فاکتور بسیار پیچیده تر از آن چه که بیشتر تفسیرها می پندارند، عمل می نماید. شاید به علت این که تعصب بی پرده کاهش تندی داشته و در عین حال نافذتر شده، احساسات پیچیده باقی می مانند. فهم این که چگونه مدارا نداشتن سیاست را شکل می دهد نیازمند آزمودن باورها و روابط بین باورها و محیط هایی است که مردم خودشان را در آن می یابند. این تفاوت دلالت های مهمی برای چگونگی تفسیر ما و پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی معاصر دارد.
روان شناسان به ما می گویند که باورها بیشتر از آن که مستقیما تبدیل به رفتار گردند تا زمانی که تحریک نگردند پنهان می مانند. کارن استنر (Karen Stenner) در یک مطالعه ی جذاب در پویایی اقتدار نشان داد که برخی افراد در عین حالی که تمایل به عدم مدارا دارند اما این تمایل به عدم مدارا نیازمند یک تحریک کننده ی خارجی است تا به عمل تبدیل گردد یا پژوهشگر دیگری بیان داشت که: «گویا برخی از مردم در روی پیشانی شان یک دکمه دارند و هنگامی که دکمه فشار داده می شود ناگهان آن ها به شدت بر دفاع از گروه خودشان متمرکز می شوند.... اما وقتی که آن ها چنین تهدیدی را حس نمی کنند رفتارشان به طور غیر عادی بر مدار عدم مدارا نیست. بنابراین کلید فهم این است که چه چیزی باعث زدن آن دکمه می گردد». استنر و دیگران دریافتند که آن چیزی که آن دکمه را فشار می دهد تهدیدات گروه- محور است. در پژوهش های تجربی افراد و حتی میانه روترین افراد به آسانی از حالت بی تفاوتی به دفاع خشن از گروه خودشان با در معرض تهدید قرار دادن آن ها تغییر رفتار می دهند. برای نمونه مائورین کرایگ و جنیفر ریچسون (Maureen Craig & Jennifer Richeson) دریافتند که به سادگی با آگاه ساختن آمریکایی های سفیدپوست از این حقیقت که به زودی آن ها یک اقلیت خواهند شد- احساس و میل شان به آن چه که گروه خودشان به عنوان یک ترجیح می پندارند، افزایش می یابد و نسبت به گروه های بیرونی هشیار و حساس می گردند. (تاثیرات همانندی در بین کانادایی ها مشاهده شده، از آن جا که سفیدپوستان قوی ترین گروه در جوامع غربی می باشند این تمایل در میان آن ها خطرناک ترین تمایل است. به طور پیوسته پژوهشگران این گونه تمایلات را در همه ی گروه ها یافته اند).
بر پایه ی پژوهش های این چنینی، اخیرا دایانا موتز (Mutz ianaD) بحث می کند که تاکید ترامپ بر تم هایی چون رشد مهاجرت، قدرت اقلیت ها و برآمدن چین-منجر به برجسته شدن تهدیدات و ترس های کنونی به ویژه در میان سفید پوستان بدون مدرک دانشگاهی گردیده و عامل واکنش دفاعی بود که مهم ترین عامل در انتخاب ترامپ بود. هم چنین این "واکنش تدافعی" می تواند توضیح دهد که چگونه بیانات نژادپرستانه، بیگانه هراسانه و جنسیتی ترامپ پس ازانتخابات و چرخش جایگاه جمهوری خواهان و موضوعات دیگر به کمک ترامپ آمدند- آن ها تصور تهدیدات نسبت به سفید پوستان را در پیش رو و مرکز توجه سفیدپوستان قرار دادند و موجب برانگیختن خشم، ترس و میل قوی به حفاظت از گروه خودی در میان سفیدپوست ها شدند.
برای درک این که چرا ترامپ بازخورد این واکنش ها را آسان دیده ، لازم است تا دگرگونی های گسترده تر در جامعه ی آمریکا را بررسی نمود. لی لییانا ماسون (Lilliana Mason) در یک کتاب فوق العاده که با نام "توافق غیرمدنی" به تازگی چاپ شده، تحلیل می کند که شاید مهمترین عوامل به شرح ذیل باشند: فرایند یک دهه ای "طبقه بندی اجتماعی" (social sorting). او یادآوری نمود که اگر چه گمنامی مذهبی و نژادی در سراسر تاریخ آمریکا قابل دیدن است اما به تازگی این مقوله ها در خطوط حزبی تقسیم شده اند. در گذشته دو حزب جمهوری خواه و دموکرات هوادارانی با نژاد، مذهب، ایدئولوژی و هویت های گوناگون داشتند اما کم کم حزب جمهوری خواه حزب سفید پوستان، ایونجلیست ها و رای دهندگان محافظه کار و روستایی شده است در حالی که غیر سفیدپوستان، غیر ایونجلیک ها، لیبرال ها و رای دهندگان پایتخت و شهرهای عمده هواداران حزب دموکرات گردیده اند.
این خطوط بندی هویت ها بطور چشمگیری انتخابات را دگرگون نمود. پیش از آن اگر حزب شما می باخت، بخش های دیگر هویت شما مورد تهدید قرار نمی گرفت اما امروزه باخت حزب شما تهدید و باخت هویت ایدئولوژیک، دینی و نژادی شما نیز می باشد (ماسون یک مطالعه را ذکر می کند که نشان می دهد در هفته های نزدیک به انتخابات 2012 اوباما- جمهوری خواهان احساس غمگینی بیشتری از والدین آمریکایی پس از تیراندازی در مدرسه ی نیوتاون یا بوستونی ها پس از بمب گذاری در ماراتون بوستون حس می کرده اند). این طبقه بندی اجتماعی هر دو حزب دموکرات و جمهوری خواه را در قالب های منفی و حتی دیوآسا نمودن درگیر کرده است. (یافته های یک مطالعه نشان می دهد که در احزاب دموکرات و جمهوری خواه در مقایسه با ازدواج های درون نژادی در میان آمریکایی ها- بطور عام ازدواج با افراد برون گروه را کم تر مورد حمایت قرار می دهند).
هنگامی که حزب دیگر بیشتر دشمن به شمار می آید تا مخالف- در نتیجه برنده شدن مهم تر از خیر عمومی می گردد و مصالحه یک نفرین و تکفیر به شمار می آید. چنین موقعیت هایی بیشتر از آن که منجر به ارزیابی خردمندانه از خط مشی ها و مدارک گردد، احساسات را فزونی می بخشد. این حالت منجر به بدتر شدن موضوع می شود. دانشمندان علوم اجتماعی دریافتند که متعهدترین حزب ها عصبانی ترین ها هستند و منفی ترین احساسات را نسبت به برون گروه ها دارند و از لحاظ سیاسی بیشترین عضوگیری ها را دارند.
این برای کسانی که مخالفان ترامپ هستند و می خواهند تا با روندهای خطرناکی که پس از رئیس جمهوری او پیش آمده بجنگند به چه معنا می باشد؟
هدف کوتاه مدت باید برنده شدن در انتخابات باشد و این به معنی کمک به ترامپ نیست تا از راه فعال کردن حس مورد تهدید بودن و برافروختن شکوه ها و عصبانی نمودن به هوادارانش هیجان ببخشد تا آن ها دوباره گرد او جمع گردند. این مساله نیازمند پرهیز از آن نوع از "سیاست هویت" است که به جای تاکید بر تفاوت ها و ایجاد یک حس رقابت "صفر-صد" میان گروه ها بر ارزش ها و منافع مشترک تاکید می نماید.
برای نمونه، استنر یادآوری نمود که: " همه ی مدارک در دسترس نشان می دهد که نمایش، سخن گفتن و ستودن تفاوت...مطمئن ترین راه برای برانگیختن عدم مدارا و گارانتی افزایش یافتن بیان آشکار امیال شان نسبت به نگرش ها و رفتارهای بی مدارایی است. به طور تناقضی، به نظر می رسد که ما می توانیم به بهترین نحو عدم مدارا را با رژه رفتن، سخن گفتن درباره ی آن و ستودن همسانی مان محدود کنیم.... هیچ چیزی بیشتر از همه الهام بخش مدارا از عدم مدارا نیست مگر فراوانی اشتراکات و باورهای یکسان بخش، عملکردها، مراسم، نهادها و فرایندها."
در این مورد یک پژوهش نشان داد که نژاد پرست خواندن مردم هنگامی که خودشان را نژادپرست نمی بینند -منجر به واکنش می گردد. هم چنان که در بالا گفته شد در حالی که تعصب واقعی وجود دارد، مطالعات نشان می دهد که همه ی کسانی که از خود رفتار توام با عدم مدارا نشان می دهند- مورد تحریک نژادی افراط گرایی نمی گردند. علاوه بر این هم چنان که روان شناس دانشگاه استنفورد آلنا کونر (Alana Conner) بیان داشت اگر هدف ریشه کن نمودن عدم مدارا می باشد و "به مردم بگویید که آن ها نژادپرست، جنسیت زده و بیگانه ستیز هستند راه به جایی نخواهید برد. این جور گفتن یک پیام تهدید آمیز است. یکی از چیزهایی که ما از روان شناسی اجتماعی می آموزیم این است در هنگامی که مردم حس کنند مورد تهدید قرار گرفته اند نمی توانند تغییر کنند یا فرد دیگری بشوند."
این توضیح برای بحث های اخیر درباره ی مدنیت و نزاکت دلالت های آشکار دارد. بی نزاکتی در محور استراتژی ترامپ است. این بی نزاکتی به او کمک کرده تا هوادارانش را با یادآوری به آن ها که دیگران تا چه اندازه "بد" و "تهدیدکننده" می باشند گالوانیزه کند. از زمانی که این بی نزاکتی یک موضوع داغ در میان چپ ها شده است، ارزشمند است تا آن چه را که بی نزاکتی می توان نامید شفاف و مشخص نمود. هیچ تعریفی از دموکراسی وجود ندارد که اعتراض صلح آمیز و دیگر شکل های پر سر و صدای درهم آمیختگی سیاسی را نپذیرد. بی نزاکتی درباره ی فرم است نه محتوا. همه ی پژوهشگران هم اندیشه اند که بی نزاکتی ناسزاگویی، ریشخند کردن، احساسی بودن، ریاکاری و دیگر فرم های حملات فردی یا رفتارهای خارج از نرم می باشد.
دموکرات ها با درگیر شدن در تاکتیک های همانند (با تقلید از ترامپ) تنها به توانایی ترامپ در این بازی کمک می نمایند- چنان چه یک حامی ترامپ گفت هر بار که دموکرات ها به ترامپ حمله می کنند "مرا عصبانی تر می کنند و عاملی می شوند تا بخواهم از او بیشتر دفاع کنم" بطور بالقوه روش تقلید از ترامپ از سوی دموکرات ها مستقلان دو دل متمایل به جمهوری خواهان را بیگانه می گرداند و به انحراف بحث از سیاست ها، فساد و دیگر موضوعات مهم کمک می نماید.
البته در این جا یک استاندارد دوگانه وجود دارد؛ همراه با انرژی روانی آزاد شده که یک مفر برای تخلیه ی عصبانیت و شکوه هایی است که در سال های گذشته به وجود آمده- یک عقلانیتی نیز وجود دارد که چپ به خاطر بی نزاکتی ترامپ به وجود آورده است. اما همچنین باید بر ضد این ها به وزن کشی تاثیر بی نزاکتی بر انتخابات پیش رو و سلامت کلی دموکراسی نیز پرداخت. (دائما پژوهشگران درمی یابند که بی نزاکتی در حال گسترش است، عصبانیت و واکنش تدافعی ایجاد می کند، میانه روها را از دور خارج می کند و دو آتیشه ها را فعال می سازد و اعتماد به حکومت و اعتماد به نهادها و احترام به شهروندان را می پوساند).
البته هدف در بلند مدت بازسازی دموکراسی و از بین بردن عدم مدارا است و در این راستا ترفیع شکاف های چندگانه در درون جامعه ی مدنی و سازمان های سیاسی کاملا ضرورت دارد. ( این جا بحث های اخیر درباره ی تنوع ایدئولوژیکی و فعال شدن نو در سطح حزب دموکرات مناسب و مطابق است). پژوهشگران مدت هاست که ضرورت شکاف های چندگانه را برای سلامتی دموکراسی به رسمیت شناخته اند. مثلا سیمور مارتین لیپست در کار کلاسیکش به نام "بایسته های اجتماعی دموکراسی" اشاره داشت مدارک قابل دسترسی وجود دارد که نشان می دهد شانس ها برای دموکراسی پایا تاحدی قابل ارتقا است که گروه ها و افراد- شماری از سیاست های چندگانه و به طور سیاسی در پیوند با موضوع داشته باشند.
به طور ویژه تر پژوهش، شکاف های چندگانه را با مدارا، اعتدال و جلوگیری از برخورد بیشتر پیوند می زند. این امر دلالت ها و نشانه های بیشتری برای بحث های معاصر درباره ی "سیاست های هویت" دارد. شاید به طور آیرونیک در مقایسه با دموکرات ها، از آن جا که جمهوری خواهان همگن تر می باشند، سیاست هویت یک امر قدرتمندتر و کاراتری برایشان باشد (و بطور عمومی تر پوپولیست های شاخه ی راست).
بنابراین تا مادامی که سیاست یک نبرد میان گروه های هویتی با مرزهای مشخص است، جمهوری خواهان از شرایط درخواست ها و تهدیدها بر علیه گروه هویتی بیشتر از دموکرات ها سود می برند؛ احتمالا این دلیلی است که استیو بنن با بدنامی خاطر نشان نمود که او نمی تواند از "سیاست های رقابت-هویت" چپ ها بهره ی کافی ببرد. او گفت: «تا زمانی که آن ها درباره ی سیاست های هویت گفتگو می کنند، می توانم...... از آن ها می خواهم تا هر روز درباره ی مسابقه و هویت گفتگو کنند.»
علاوه بر این آمریکایی ها در مقایسه با داشتن اختلاف نظر بر روی موضوعات، از لحاظ اجتماعی بیشتر شاخه شاخه هستند؛ حتی توافقات مهمی در بینشان بر سر موضوعات چالشی همانند سقط جنین، کنترل اسلحه، مهاجرت و سیاست های اقتصادی می باشد. بنابراین ارتقای شکاف های چندگانه و کاستن از شکاف های اجتماعی ممکن است کمک کند تا سیاست سازی پربار به وجود آید. آیا هدف غایی ما موجب اطمینان بخشی سازگاری تنوع و دموکراسی می گردد؟ ترویج منافع هم پوشا و هویت سازی که شهروندان را قادر می سازد تا با تفاوت ها راحت تر کنار بیایند و شکیباتر و قابل اعتمادتر باشند، کاملا ضروری است.
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل
The Guardian.com
[1]https://amp.theguardian.com/commentisfree/2018/jul/14/identity-politics-right-left-trump-racism?CMP=share_btn_tw&__twitter_impression=true