رضا میرزایی کارشناس ارشد روابط بین الملل
نقریبا از دوره پس از جنگ سرد هژمونی به عنوان یک مفهوم مهم در نگرش ها و نظریه های مختلف روابط بین الملل و موثر در عرصه سیاست بین الملل مد نظر قرار گرفته است.مجموعه اتفاقات اخیر در حوزه آسیا و بویژه غربِ آن، موضوعی است که از دیدگاه کشورهای معارض با سلطه هژمونیک ایالات متحده بر جهان مثبت ارزیابی می شود. این یک واقعیت است اما تداوم آن می تواند دیدگاه های جدید تحلیلی به لحاظ نتایج و پیامدها برای کشورهای منطقه و جهان داشته باشد.
در این مسیر ایالات متحده جهت پیشگیری از افول هژمونیک خود (در کنار کمربند بازدارندگی شرق) متکی بر ثبات هژمونیک کنش خواهد داشت که ممکن است از سوی قطب دوم اقتصادی جهان در وضعیتی متضاد اما متکی بر معیار هزینه/فایده ، از آن حتی استقبال هم شود! در وضعیت موجود لغزش های اقتصادی برای کشور چین حیاتی محاسبه می شود و واضح است تداوم اقتصادی این کشور چه نیازمندی هایی دارد. در اصل وقتی در چارچوب تحول ماهیت قدرت اقتصاد به عنوان مولفه تأثیر گذار و قدرت آور مطرح باشد نگاه کلان در قالب تئوری های اقتصاد سیاسی اولویت خواهد یافت که بصورت تئوریک در سطح جهانی می تواند در حد بالایی با هژمونی مرتبط باشد. در قبال چنین نگاه کلانی مثلا بحث های سیاسی داخلی ایالات متحده مانند بهره برداری انتخاباتی و لابی های در حال فعالیت متاثر و مداخل در جنگ غزه محلی از اعراب نخواهد داشت.
همانطور که می دانیم هژمونی از بافت تاریخی ترکیبی دو رویداد کلیدی پس از ۱۹۴۵ پدیدار شد، که یکی انحلال یک نظم سیاسی بینالمللی بر پایه امپراتوریهای استعماری اروپایی بود، و دیگری ایجاد و تکامل یک اقتصاد بینالمللی لیبرال پس از جنگ های جهانی بوده است. این پیشینه و دنباله هایش مهم است در اصل به نظر می رسد ایالات متحده در صدد بازیابی خود در تئوری های والر اشتاینی ( نظریه سیستم های جهانی) و تحلیل چارلز کیندلبرگری در دوره رکود بزرگ که به نظریه ثبات هژمونیک انجامید، بوده و تلقی این خواهد بود که به سبکی هژمونیک (قهری یا حتی غیر اجباری) وارد عرصه ای شود که خود نوعی تغییر مسیر تا اطلاع ثانوی خواهد بود.
حالا اینکه برخی تحلیل های متمرکز بر مناقشه کلان شرق و احتمال بهره برداری چین از وضعیت موجود در دستیابی بر خواسته های خود در آن حوزه رای بر منافع چینی ها دارد تعبیر تحرک ژئوپلتیکی سطح بالا نخواهد داشت، و در تحلیلی بر اساس وضعیت موجود و آتی نزدیک، چندان هم دور از ذهن نخواهد بود مبنی بر اینکه نه تنها اتفاقی بزرگی در شرق تا مدتی نخواهیم داشت بلکه بازیابی هژمونیک ایالات متحده در میانه های فاز افول، اهرم گذاری جدیدی تولید خواهد نمود که چینی ها بویژه به آن توجه خواهند داشت. اینجا چینی ها در یک مدل پارادکس رفتاری از سوی ایالات متحده متاثر از اتفاقات موجود (که داده ای مبنی بر کنش این کشور در این وقایع بارز نیست) به انتخاب خواهند نشست و لاجرم بازیابی نسبی هژمونیک ایالات متحده را خواهند پذیرفت و یا اینکه در دیدگاهی حداقلی به یک وضعیت تعاملی روی خواهند آورد. این روی آوری برای چینی ها بیش از پیامد، نتایج خواهد داشت. چینی ها در دوره بازگشت سرمایه (دفترچه بدهی) قرار دارند و از طرفی تحولات فن آورانه که البته چینی ها از آن چندان هم دور نیستند وارد فاز جدید اجرایی خود شده است و پایه جدید اقتصادی و تولیدی (وابسته به زنجیره ارزش) را تقدیت نموده است که در هر دو صورت ثبات مولفه ای مهم و سرنوشت ساز برایشان خواهد بود. مضافا تکاپوی ژئوپلتیکی که اجبار گونه نظم یابی جدید است منابع فسیلی و توزیع آنرا بدون شک متاثر خواهد ساخت که این منظر هم برای بسیاری از کشورها بویژه چین مهم و حیاتی تلقی میشود.
از دیدگاهی با اتخاذ چارچوبی نئورئالیستی از توضیح نظم بینالملل از طریق توزیع قدرت مادی در بین دولتها، طرفداران تئوری ثبات هژمونیک معتقدند که نظم اقتصادی بینالمللی و بهویژه نظمهای آزاد و لیبرال، با ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ هماهنگ هستند. برای چینی ها امروزه این دیدگاه با روابط شمال جنوب در مقیاس جهانی پیچیدگی پیدا نموده است. عدم ثبات، تداوم نفوذ اقتصادی و سرمایه گذاری/ پذیری، بازگشت سرمایه را برای چینی ها سخت خواهد نمود و نکته مهم تر آنکه چینی ها فعلا پتانسیل بستر سازی چندان سازگاری در مقیاس جهانی هم ندارند(ارائه نظم). مضافا به نظر می رسد جهان نیز آمادگی جنگ های بزرگ را ندارد(نظریه مدلسکی پیش بینی ۲۰۴۵ دارد). این وضعیتی لاجرم را تولید خواهد نمود.
در نگاهی هژمونی به ترتیبات سیاسی در میان دولتهای سرمایهداری پیشرفته اشاره دارد، در حالی که زور، رقابت و مقاومت از سال ۱۹۴۵ پول رایجتری در روابط شمال و جنوب بوده است، البته دنیای سیاسی پویاست و عدم قطعیت اصلی پذیرفته شده می باشد.
بازیابی هژمونیک ایالات متحده (اینجا بصورت قهری) با مرکزیت غرب آسیا تا سواحل مدیترانه و حتی مناطقی از جنوب ، کشورهای این منطقه را تابع اولویت ها خواهد نمود که بی تاثیر از نیازمندی های سینرژیسم اقتصادی این کشورها با مجموعه آمریکایی/چینی/ اروپایی و زیر مجموعه هایشان نخواهد بود. چنین نیاز هایی در درجه اول متمرکز بر ثبات است و البته چرخه درگیری ها، کشورهای این مناطق را گروه بندی خواهد نمود و امکان تغییرات نه چندان کلان نیز ممکن خواهد بود. در تعریف، هژمونی به رهبری بینالمللی توسط یک سوژه سیاسی، خواه دولت یا بلوک تاریخی از گروههای اجتماعی خاص اشاره دارد و بالطبع در نظام بین الملل شامل همه نمی شود. بنابراین کوچکتر ها تابع تصمیمات بزرگتر ها حرکت خواهند نمود. نکته مهم آنست که صرفنظر از رفتار یا هژمونی منطقه ای، کشور های میانی در سلسله مراتب، در الویتِ تغییرات کلان در بحث هژمونی منطقا قرار نخواهند داشت و بنابراین با چرخش های قدرت های بزرگ دیر یا زود تطابق خواهند یافت.
نتیجه اینکه تغییرات نسبتا بزرگ رفتاری ابرقدرت ها در بین الملل تولید کننده عرصه های جدید خواهد بود که چابک بودن کشورهای سطوح پایین در سلسله مراتب را می طلبد. سوال اساسی این است که با فرض ثبات، سطوح کلان سیاسی یک کشور بایستی به چه چیز بیاندیشند؟!
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل