رضا میرزایی*
این روزها قرارداد 25 ساله ایران/ چین، در بسیاری از سطوح ارتباطی و جوامع گوناگون مورد توجه و واکاوی قرار گرفته است و تفاسیر مختلفی چه به لحاظ علوم سیاسی (از جمله روابط بین الملل، حقوق بین الملل)، همچنین بعد اقتصادی، امنیتی و حتی کنشگری اجتماعی ، از آن روایت می شود. دامنه این تفاسیر یا تحلیل ها در دو سویه های ممکن/غیرممکن، خوشبینانه/ بدبینانه، امیدوار کننده/ یاس آور ، فرصت سوز/فرصت ساز و... قرار دارد. با اینحال فشارهای زیادی قابل رد یابی است که برای ایران وضعیت مقدماتی و تئوریک منعقد شده به لحاظ اجرایی به احتمالِ بیشتر نزدیکتر می شود. با این حال این مقطع امتداد خواهد داشت!
از نظر بسیاری از مردم و حتی طیفی از اندیشمندان اینگونه رفتار در انعقاد یک قرارداد سنگین از سوی نخبگان حکومتیِ ج.ا.ایران چیز عجیبی نمی نماید، اما در یک واکاوی واقعگرایانه و روشمند نیز دلائل قابل توجیهی در برقراری ارتباط با چین ، و حتی غرب چه به لحاظ کلیات و حتی دید جزء نگر قابل انکشاف است.پیشینه ادبی نگاه بر چین برای اهل فن، بیشتر تکرار مکررات بوده و هم در این موجز نمی گنجد. به لحاظ سطح تحلیل هدف نگارنده تمرکز بر سطح بین الملل می باشد.
در این ارتباط چین کشوری با تجربه خاص می باشد، تجربه ای که توانست برای چینی ها بر اساس آن جایگاه و موقعیت این کشور را در بین الملل ارتقا دهد. پایه چنین تغییری در نگاهی گذشته نگر، خود در دل تغییرات نهفته است. اصولا بازبینی و پذیرش عقلاییِ الزامات در نخبگان حاکم این کشور توانست دریجه جدیدی بر دنیای بیرونی بگشاید و در این حین بود که امکانات و پتانسیل های موجود در نظام بین الملل توجه آنان را جلب کرد و در نهایت چرخه یا سیکل ثروت - قدرت را برای آنان به حرکت در آورد. به نظر می رسد این سیکل در حال حاضر در فاز قدرت- ثروت نیز در حال پیگیری است. اگر چه تمام پیش بینی ها، برد قابل توجه تری را در آیندهِ نه چندان دور برای چینی ها بویژه در حوزه اقتصاد نوید می دهد، اما محتملا چینی ها بخوبی از تهی گاه های خود در جایگاه یک قدرت هژمون آگاهند و فاصله خود را در این مسیر بخوبی تخمین زده اند، همچنین گپ های هنجاری خود را نیز در نظر داشته و به همین لحاظ نمی توانند از مرز اصولی همچون احترام به قواعد موجود، دوری از روش های مسالمت آمیز و اصل عدم مداخله و ... به عنوان آلترناتیوهای نظمِ میدان دار فاصله چندانی بگیرند. در اصل چینی ها در دل نظم موجود که قاعده نگار آن کشور دیگری بوده به چنین موفقیت بزرگی دست یافته اند ، و سعی دارند تمایلات بلند پروازانه خود را در روش هایی چون قطعیت در سیاست خارجی را به بالاتر از وزن خود نبرند، و بدور از ذهن نیست که این مدلِ محافظه کارانه تا یک یا دو دهه آینده نیز ادامه دار باشد.
هر چند کسب منافع ملی در یک نظام آنارشیک دارای اصول یکسانی بوده که بالطبع چینی ها نیز از آن دور نخواهند ماند، با این حالت ماندگاری چینی ها بر روش های اقتصادی، شاخص ستاره دار این کشور محسوب شده و این کشور ارتباط تجربی خود در این زمینه با نظام بین الملل را ترک نخواهد کرد. در یک جملهِ شاید کلیدی می توان گفت الگوهای رفتاری چینی ها در نظام بین الملل بیشتر از قید و بندهای ساختاری نشأت گرفته است. اینجا وقتی ما از ساختار صحبت می نمائیم، بالطبع نگاه کلان ما سیستمی است و به یاد داریم که اگر چه اهداف دولت ها مضاف بر اصل بقا که اساس کنشگری است، می تواند بی اندازه متنوع باشد، اما همواره باید توجه داشت که در مقابل آنان ساخته این سیستم هم وجود دارد، که ساختار نامیده می شود. در سیستم های سیاسی، بین المللی و بویژه اقتصاد رقابتی ساختارهایی بوجود آمده که رفتار واحدهای سیاسی را بر اساس انطباق و عدم انطباق با ملزومات سیستم، پاداش داده یا مجازات می نماید. چینی ها در شناخت و درک چنینی اصولِ سیستمی، به نتیجهِ تغییر دیدگاه خود نسبت به نظام بین الملل رسیده و البته پاداش خود را دریافت نموده اند. شاید بتوان گفت این تجربه عجیبِ چین است که هم پاداش بگیرند، و هم بروشی اقتصادی در مکتبِ سیاست قدرت کم نیاورد! بله ساختار است که بر می گزیند و می گوید که برنده بازی چه کسی باشد.
اما به یاد داریم که تغییرات ساختاری در نظام بین الملل خود تابعی از اصل سازماندهی یا نظم یابی، و نوسان توزیع توانمندی ها میان واحد های سیاسی بوده که مختص تمام بازیگران نمی باشد و در درجه اول بر اساس مهمترین بازیگران تعریف می شود. در مجموع این وضعیت نهایتا خارج از اولیگوپُلی نخواهد بود، و بازیگری، اصطلاحا چند انحصاری خواهد ماند. البته این به معنای ناتوانی مطلق دیگر بازیگران نیست، بلکه در اصل نقاط اتصال را گوشزد می نماید. به زبان ساده سایر بازیگران در نقاط اتصال است که ممکن است منافع خود را جستجو نمایند.
در این میان ماهیت سیاسی حکومت ها می تواند در محدودیت یا گسترش نقاط اتصال موثر باشد، و البته بخش مهمتر توانایی کشورها در مدیریت نقاط اتصال متکثر است که چینی ها در اینجا نیز موفق بوده اند. میدان نقاط اتصال میدانی رقابتی است، بنابراین بهره برداری از آن می تواند فردی و بدور از مسئولیت پذیری رفتار جمعی باشد، اما در نهایت باشدت گرفتن احتمال آسیب ها مکانیسم با هم کنش ساختاری فعال خواهد شد واحتمالا جهت تاثیر موثر، بخش مهمی از کواکشن ها را متوجه تحولات ساختاری خواهد نمود. نتایج ژئوپولیتیک جدید یکی از مهمترین بروندادهای تحولات ساختاری است که با موضوع امنیت ارتباط تنگاتنگی دارد، متغیر مستقلی که کسب منافع را تابعِ به خود می نماید. این پروسه نیز همواره مورد توجه، برنامه سازی و احتیاط چینی ها قرار داشته است. بر اساس گذشته مائوایسم چینی اینجاست که می توان یادی از واقع گرایان کلاسیک داشت مبنی بر اینکه بازیگران انقلابی پس از فاز هزینه به بازیگران عادی در نظام بین الملل تبدیل خواهند شد. از نگاهی این همان توجیهِ قرارداد سنگین با یک کشور، در عین مشاهدات خاص و مغایر می باشد! گویا سیاست دارد بر ایدئولوژی فرمان می دهد. البته این لاجرم بودن صرفا مرتبط با شرق نخواهد بود، چرا که خواسته های بازیگران چند انحصاری در تحولات ساختاری نیازمند توافق و توازن، و رسیدن به مرحله ثبات نسبی و دستاوردهای نسبی است. اینجا آبشخور اصل سامان دهی یا نظم یابی است. نظمی در دل آشوب و برآمده از بی نظمی... تا اینجا نگاه خوشبینانه بود و در نگاه بد بینانه بویژه در جایی که ژئوپولیتیک اولیگوپُلی ها بر هم منطبق شود احتمال وقوع اتفاقات بزرگ (جنگ) در اصطکاک بالا ممکن خواهد شد. این آن سرِ دوسویه غیر ممکن بودن اجرایی شدن چنین قراردادی بدون ممکن شدن برجام می باشد. البته این امکان جنگ در هدف گذاری های پیش نگر و قابل مشاهدهِ اولیگوپُلی ها تقریبا مدیریت شده تلقی می شود اما این نکته ای است که سایر بازیگران ، بایستی در تعریف مرز چالش گری و روش بازیگری خود در نظر داشته باشند که در صورت عدم رعایت با پیامد سنگین مواجه خواهند شد، و بالطبع کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. امتداد این تصور که چینی ها در مقاطعی در میدان امنیت ملی ما نقش داشته اند(توسعه میدان موشکی و شاید هسته ای)، بر اساس آنچه گفته شد، بدون راهبرد توازن مثبت غیر واقع بینانه تلقی خواهد شد، چرا که اصل توزیع توانمندی ها از آن پشتیبانی خواهد نمود. این معادل همان برداشت فرصت سوز/ فرصت ساز بودن چنین مدل قراردادهای سنگینی است که می تواند نقطه شروع به حساب آید. آنچه به ذهن می رسد این است که برساخت مدل دقیق در این پیچیدگی برای کشور ما و بر حسب وضعیت موجود کمتر از میزان توانایی های لازم است و به استناد نبود اینتگریشن هدف ساز ، هر بخش از لایه های قدرت و ثروت بیش از منافع ملی ، در جستجوی منافع فردی و الیگارشیک می باشند. البته چنین ساختاری در صورت حضور لاقید متغیرهای تاثیر گذار خارجی (شرقی یا غربی) ، به بسترهای سخت تری خواهد رسید(درست مانند یک ساختمان که قابلیت بازسازی ندارد و راهکار نهایی اش مشخص است!). بر اساس مطالعه سیاست خارجی چینی ها در دهه های اخیر به نظر می رسد توسعه روابط می تواند قدرت آور باشد. نقطه اتصال این توسعه روابط برای چینی ها بوضوح غرب بوده است، که ممکن است برای ما کمی متفاوت باشد. راهکار پیش روی ما بیش از سلام بر چین! ؛سلام بر جهان است که در غیر اینصورت محتملا باید منتظر شکل گیری مدل هایی همچون (Free ride) یا همان کولی گیری عامیانه خودمان، در سایه اگزاکشن (باج خواهی) بود، که البته اینبار بسیار سنگین خواهد بود.
*کارشناس ارشد روابط بین الملل
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل