مهدی نوربخش استاد تجارت خارجی و روابط بین الملل دانشگاه هریسبرگ پنسیلوانیا
این روزها در ایران بحثهای مختلفی پیرامون سیاست های خارجی دولت جدید آمریکا با رئیس جمهوری بایدن مطرح شده است. آنچه می توان در این مقاله کوتاه طرح نمود این است که سیاستهای خارجی بایدن با ترامپ، بوش و حتی اوباما فرقهای فاحشی دارد. دولت بایدن در زمان انتخابات صحبت از دست آوردهای گذشته دولتهای پیش از ترامپ و خصوصا دولت اوباما می کرد و وقتی او انتخاب شد اعلام نمود که آمریکا مجددا به جایگاه گذشته خود برگشته است .(America is Back) او باشکال مختلف گفته و می خواست بگوید که در سیاست های خارجی آِینده آمریکا دیپلماسی تقدم بر قدرت نظامی این کشور را خواهد داشت و به عنوان یک ابزار بسیار مهم و اثر گذار در صحنه سیاست خارجی این کشور از آن استفاده خواهد شد. تیم دیپلماسی بایدن درست در نقطه مقابل تیم دیپلماسی دولت ترامپ قرار گرفته است. این تیم نه تنها از دیپلماتهای باتجربه از زمانهای مختلف و از زمان کلینتون جمع اوری شده اند که در بین آنها ایران و اسلام هراس دیده نمی شود. رابرت مالی یک یهودیست اما آراء صلح خواهانه او خصوصا در مورد فلسطین و مردم فلسطین برای اهل تحقیق بیگانه نیست. وقتی دولت بایدن اورا بعنوان مسئول میز سیاست خارجی آمریکا و برای مذاکره با ایران انتخاب نمود، دست راستیهای صهیونیست، بزرگترین کمپین های تبلیغاتی منفی را در مورد او شروع و شکل دادند.
اما دولت بایدن و تیم سیاست خارجی او در زمینه هایی موفق و در عرصه هایی ناموفق بوده اند. دولت بایدن بلافاصله بعد از جای گرفتن در دفتر ریاست جمهوری، به سازمان تغییرات اقلیمی پاریس، سازمان بهداشت جهانی، ایجاد یک قرارداد بین المللی برای جلوگیری از انتقال غیر قانونی و مخفی کردن سرمایه در کشورهای دیگر برای ندادن مالیات اقدام نمود. در جولای امسال بایدن روابط آمریکارا با کشورهای عضو ناتو در بروکسل ترمیم نمود و برای مبارزه با کوید 19 در سطح بین المللی، میلیونها دوز این واکسن را بطور مجانی اختصاص داد. دولت بایدن همچنان اعلام نموده است که حاضر است به برجام برگردد اما دو سؤال اصلی در این رابطه برای آمریکا مطرح بوده است. اولین سئوال، کدام برجام بوده و سئوال دوم در رابطه با برجام و مذاکرات بعدی بین اروپا و آمریکا با ایران است. او همچنین برای طرح محور بودن آسیا در سیاست خارجی آمریکا (Pivot to Asia) بیش از دولتهای گذشته در آمریکا وقت و انرژی صرف نموده است. در مقایسه نه ماه بعد از به قدرت رسیدن دولت بوش، دولت بایدن در همین زمان تاثیرات بیشتر و بنیادینی در صحنه سیاست خارجی آمریکا داشته و نسبت به نه ماه پس از به قدرت رسیدن ترامپ، که سیاست خارجی آمریکا با مشکلات بزرگی روبرو شده بود، در بخشهایی از سیاست خارجی آمریکا او توفیقاتی حاصل نموده است.
اما شاید دو مشکل در سیاست خارجی بایدن یکی در رابطه با برجام و دومی چگونگی خروج از افغانستان بوده است. تصور این بود که با انتخاب بایدن، آمریکا وارد برجام شود، اما مذاکرات با ایران توسط واشینگتن و یا برعکس هنوز بجایی نرسیده است. اگرچه باید قبول کرد که شاید اگر این مذاکرات بطور مستقیم بین ایران و آمریکا شکل می گرفت نتایج دیگری را برجای می گذاشت. دولت بایدن حاضر شده است که برسر برجام و برنامه هسته ای ایران به مذاکره بنشیند اما این بار این مذاکرات را پیوسته با مذاکرات بعدی می داند و نمی خواهد که فقط به برنامه هسته ای ایران محدود شود. شاید یکی از دلائل دولت آمریکا این باشد که می خواهد ثبات منطقه ای توسط همه کشورهای همسایه ایجاد گردد و ایجاد ثبات در این منطقه بدون حل مشکلات همسایگان و غرب با ایران امکان پذیر نیست. این بار برخلاف زمان ترامپ، کشورهای اروپایی با دولت آمریکا و بایدن متفق شده اند که به مناقشات خود با ایران در تمام زمینه ها پایان دهند. لذا دولت بایدن هم برای دستیابی باینگونه مذاکرات، یک نوع فشار را بر ایران دنبال کرده و می کند. اما باید توجه داشت که این فشار با فشار حداکثری دولت ترامپ فرق های فاحشی دارد. دولت ترامپ بدنبال برجام دیگری بود و در این برجام او هرگز نمی خواست که حق ایران را برای غنی سازی به رسمیت شناسد. در فشار های سیاسی بایدن، آمریکا در حد تحریم های گذشته توقف کرده و بدنبال تحریم های بیشتر و یا تازه ای برروی ایران نبوده است. در صورتیکه مذاکرات برروی هر گونه برجامی به مذاکرات بعدی گره زده شود، دولت بایدن اماده دنبال کردن مذاکرات بعدی برای حل مشکلات بین دو کشور است.
دومین مشکل بزرگ در سیاست خارجی دولت بایدن چگونگی خروج آمریکا از افغانستان بوده است. اگرچه مذاکرات بین آمریکا و طالبان برای خروج واشینگتن از افغانستان در زمان دولت ترامپ شکل گرفته بود اما نمیتوان به دولت بایدن در چگونگی خروج از این کشور سخت انتقاد نکرد. مشکل دولتهای مکرر آمریکا از زمان دخالت نظامی بوش در افغانستان این بوده است که با توجیه اینکه به دنبال دولت سازی در این کشور نبوده اند، چشمان خودرا به فساد گسترده در دولتهای مختلف این کشور بسته بودند. پنج سال بعد از دخالت نظامی دولت بوش در افغانستان، اوباما در آمریکا برای پست ریاست جمهوری این کشور انتخاب شد. دولت اوباما با افغانستانی روبرو شد که در آن فساد نهادینه شده بود و این دولت و دولتهای بعدی بین ایجاد ثبات سیاسی و شکل گیری دولتهای فاسدی که ظاهرا می توانستند چنین ثباتی را یا ایجاد و یا تضمین کنند، دومی را برگزیدند. دولت کارزای و شخص او بعنوان یک پشتون با طالبان پشتون در طول دوران ریاست جمهوری خود و در زمانهای مختلف در ارتباط تنگاتنگ بوده است. در انتخابات گذشته در زمان کرزای و در زمان انتخابات، طالبان مردم این کشور را تهدید می کرد که بپای صندوقهای رأی نروند و دولت کارزای صندوقهای خالی این مناطق را در کابل با آراء بنفع خود پر می کرده است. سازمان ملل متحد در این رابطه گزارشی دارد که می نویسد که تمام این آراء با یک رنگ قلم پر و بنفع کرزای به صندوق ریخته شده بودند. پروژه های مهم اقتصادی در افغانستان که از خارج درون آنها سرمایه گذاری می شده است، توسط عوامل و رابطین دولتی در افغانستان دنبال و هدایت می شده است. دولت ترامپ در دوحه با نمایندگی زلمی خلیل زاد با طالبان وارد مذاکره شد. در این مذاکرات دولت ترامپ امتیازاتی بیک گروه تروریستی، طالبان، داد که اصولا معمول نبود. ترامپ می خواست که نیروهای نظامی آمریکارا به هر قیمتی از افغانستان خارج کند بخاطر اینکه خروج از این کشور در پلاتفرم انتخاباتی او جا گرفته بود. اصولا خروج از افغانستان و بحث در این مورد از زمان اوباما شروع شده بود و ترامپ بخاطر اینکه اکثر مردم آمریکا می خواستند که این کشور از افغانستان خارج شود؛ بدنبال خروج از این کشور بود. برخلاف نظرات اکثریتی در حزب جمهوریخواه که اصولا در صحنه سیاست خارجی بر نیروی نظامی در صحنه بین المللی بیشتر تکیه میکرده و مایل نبوده که آمریکا بزودی از افغانستان خارج شود، ترامپ خروج از افغانستان را در پلاتفرم انتخاباتی خود قرار داده بود. اما اشتباه بایدن این بود که پیش از اینکه اطمینان پیدا کند که طالبان با بقیه رهبران سیاسی افغانستان در مورد ایجاد یک حکومتی فراگیر به نتیجه می رسد، نیروی نظامی خودرا از افغانستان خارج نمود. در این رابطه دولت بایدن اشتباه دومی را در مورد اشرف غنی کرد که باو اعتماد کرد که او به دولت آمریکا اطمینان داده بود که در افغانستان می ماند و از این کشور نمیگریزد. فرار اشرف غنی از کابل، اصولا همه معادلات گذار به یک نظم جدید در افغانستان را بر هم ریخت. بهرحال اینگونه خروج آمریکا از افغانستان بیشترین هزینه را بر مردم افغانستان تحمیل نمود.
سومین چالش دولت بایدن در حال حاضر چگونگی ایجاد یک سیاست خارجی نو با محور قراردادن چین است. طرح محور قرار دادن آسیا(Pivot to Asia)، باز از زمان اوباما و برای رقابت و مقابله با چین در آمریکا به بحث گذاشته شده است. زیر توافقنامه آکوس (AUKUS) آمریکا برای ایجاد یک طرح امنیتی بین سه کشور آمریکا و انگلیس به استرالیا امضاء گردید و در 15 سپتامبر همین سال اعلام شد. دو کشور آمریکا و انگلیس در زیر این توافقنامه به استرالیا برای ساختن یک زیر دریائی که قابلیت اتمی شدن را دارد، کمکها و اطلاعات کافی را باین کشور بدهند. این طرح اصولا برای ایجاد امنیت در ابهای هند و بخشی از اقیانوس آرام Indo-Pacific شکل می گرفت. طرح آکوس برروی تلاشها و همکاریهای سه کشور در زمینه توانهای سایبری، هوش مصنوعی و تکنولوژی کوآنتوم شکل گرفته است. با این معاهده، کشور استرالیا در ایجاد موشکهای بالستیک و دوربرد کمک می شود و بلحاظ اطلاعاتی در طرح پنج چشم (Five Eyes)که سازمانهای اطلاعاتی این سه کشور را به نیوزلند و کانادا هم متصل می کند بهره می گیرد. کشور فرانسه با این معاهده مخالفت کرد بخاطر اینکه قراداد این کشور را با استرالیا برای ساختن یک زیر دریائی بچالش می کشید. دولتهای چین و فرانسه با این معاهده به دو دلیل مختلف مخالفت کردند. چین اعتقاد دارد که این معاهده به رقابتهای نظامی در عرصه اسلحه سازی کمک می کند. دولت فرانسه بخاطر اینکه این معاهده با مشورت این کشور صورت نگرفته و قرارداد این کشور را برای ساخت مشترک یک زیر دریائی با استرالیا بچالش می کشید مخالفت می کرد. به دنبال این معاهده دولت استرالیا قرارداد 37 بیلیون دلاری خودرا با یک کمپانی فرانسوی فسخ نمود. در حال حاضر بایدن با مکرون برای حل مشکلات ایجاد شده بین دو کشور وارد مذاکره شده و واشینگتن اعتراف کرده است که فرانسه می بایست در چهارچوب این معاهده قرار می گرفت.
اما چرا امنیت Indo-Pacific برای غرب و آمریکا مهم است؟ ابتدا باید این منطقه را تعریف کرد. این منطقه، منطقه ایست که اقیانوس هند و دریای آرام را به یکدیگر متصل می کند. وسعت آن از قسمت شرقی سواحل افریقا تا سواحل بخش غربی و آبی آمریکارا در برمی گیرد. این اتصال آبی در زمان توسعه سریع جهانی شدن خصوصا در بخش اقتصادی اهمیت ویژه ای پیدا کرده است. بخاطر وجود کشورهای مهم دنیا در اطراف آبهای این دو اقیانوس و همچنین شرایط سیاسی و اقتصادی این منطقه، باز اهمیت این اتصال آبی افزون شده است. در این منطقه آبی، چین برقدرت خود افزوده است و آمریکا در زمان بایدن بدنبال ایجاد اتحاد استراتژیک و یا روابط جدید با کشورهای مختلف در پهلوی آبهای این دو اقیانوس و اتصال آنها است. چین در این اتصال آبی هم بدنبال معاهدات و همکاریهای اقتصادی و هم دستیابی به منابع انرژی است. در بخش آبی دریای جنوبی چین (South China Sea) این کشور بدنبال گسترش حیطه نفوذ خود می باشد که زمانی هم کشورهای مختلف را با تهدید امنیتی روبرو می کند. چین باز کوشش می کند که از طریق کمربند و جاده موقعیتهای ژئوپلتیک خودرا تقویت کند.
دنیای فعلی از دوقطبی بودن گذشته و چند قطبی شده است. دنیای چند قطبی، دنیای بسیار پیچیده تر تا یک دنیای یک و یا دو قطبی است. در دنیای چند قطبی، مدیریت روابط بین الملل کار آسانی نیست و باید در این دنیا میزان تعاملات و یا اتحادهای معمولی و استراتژیک را بالا برد. در دنیای چند قطبی، تلاش برای متوازن کردن منافع قدرتهای بزرگ بالا میرود و پیش بینی رفتار دولتهای بزرگ مشکل تر می شود. اگر قدرتهای مختلف بر سر همه مسائل و همکاری برای دستیابی به منافع مشترک خود به نتیجه نرسند، ایجاد هر قرار و نظمی، نمی تواند به دستیابی منافع کلی آنها کمک کند و نهایتا اینگونه قرارها کمکی به همکاری های مشترک نمی کند و شاید قرار بین بازندگان یک بازی باشد. به عنوان مثال آلمان در گذشته و حال همکار و همراه استراتژیک آمریکا بوده است اما در حال حاضر مرکل و بایدن برسر مسائلی با یکدیگر همراه نیستند. آلمان با آمریکا بر سیاستهای خارجی آمریکا درمقابل چین و روسیه موافقت کامل ندارد. آلمان سخت حامی کشیدن لوله گازی Nord Stream 2 که از روسیه به اروپا برای حمل گاز بوده در حالیکه دولت بایدن سخت با این لوله مخالف بوده است. در بخش صادرات به چین خصوصا در بخش تکنولوژی آمریکا با آلمان موافق نیست. در همین رابطه اختلافاتی بین آمریکا با ترکیه و هند می بینیم. هردو میخواهند به آمریکا نزدیک باشند اما همزمان در سیاستهای خارجی خود از استقلال برخوردار باشند و بعنوان مثال هردو می خواهند که از روسیه اسلحه خریداری کنند. دنیای جهانی شده امروز حتی به کشورهای دوست و بسیار نزدیک این امکان را داده است که در بازارهای جهانی بدنبال محصولاتی باشند که آنها رقابتی و زمانی ارزانتر هستند.
پایان جنگ سرد پایانی برای رقابت نظامی بین قدرتهای بزرگ و شروعی برای رقابتهای اقتصادی شد. اما دنیای شرق در پایان دوران جنگ سرد یک اقتصاد رقابتی نداشت اما کشورهای غربی خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم و با بازسازی نظم سیاسی و اقتصادی در اروپا و ژاپن، راه را برای اقتصاد جهانی رقابتی باز نمودند. بعد از پایان این جنگ، کشورهای غربی سازمان ملل متحد را ایجاد نمودند و در پهلوی ان تا به امروز بیش از 200 نهاد بین المللی بین دولتی (Inter-Governmental) و بیش از 30 هزار نهادهای مردمی غیر دولتی (Non-Governmental Organizations-NGO) در سطح بین المللی برای همکاری های گسترده بین شهروندان جهانی برای حل مشکلات مختلف بشری شکل گرفته است. لذا دنیای غرب و خصوصا دولت بایدن که رهبری دنیای غرب را بعهده دارد کاملا واقف است که در زمینه های مختلف باید با قدرتهای بزرگ و در جهانی چند قطبی راه را برای همکاریهای مختلف هموار نماید. بعنوان مثال در زمینه تغییرات اقلیمی و یا سلامت جهانی، بلوک غرب بخوبی می داند که باید با چین و کشورهای دیگر در دنیا همکاری نماید تا بتواند در حل این مشکل فائق آید.
نگرانی مشترک در مورد امنیت و حل مشکلات مشترک در گذشته ، کشورهای اروپائی را در قرن 19 میلادی بدور هم آورد تا بعد از انقلاب فرانسه به ایجاد همکاریهای مشترک روی آورند. کنسرت اروپا (Concert of Europe)توسط قدرتهای بزرگ این قاره ایجاد شد و بعد از پایان سالهای 1790 میلادی که جنگهای انقلاب فرانسه و خصوصا ناپلئون در طول این ساله ادامه پیدا کرد، تا این کشورها از دوران صلح بهره گیرند. کنسرت اروپا به دو دوره تقسیم میشود، اولی بعد از کنگره وین در بین سالهای (15-1814) است که پنج قدرت اروپائی، شامل اتریش، فرانسه، انگلیس و روسیه که در آن شرکت داشتند در جلوگیری از جنگهای داخلی در اروپا و خصوصا بین کشورهای مختلف جلوگیری بعمل آوردند. کشورهای محافظه کار این گروه مانند روسیه و اتریش در یک ائتلاف کوچکتری بنام اتحاد مقدس (Holy Alliance) شرکت کرده تا از جنبش های ناسیونالیستی و لیبرال که بدنبال انقلاب در کشورهای خود بودند جلوگیری بعمل آورند.
کنسرت اروپا در سال 1848 با کنشهای انقلابی در اروپا روبرو گردید. این کنشهای انقلابی ناسیونالیستی نهایتا توانست به اتحاد در چندین منطقه اروپا کمک کرده مانند ایتالیا و همچنین المان که نتیجتاً در سال 1871 نقشه جدیدی در اروپا در اثر این اتحاد ایجاد شد. کنشهای انقلابی ناسیونالیستی در سالهای بعد از 1848 که همچنین بنام بهار مردم اروپا (Springtime of Nations) از آن یاد شده به دوران دیگری برای ایجاد صلح در اروپا در بین سالهای (1870-1914) کمک نمود. این کنشهای انقلابی و ناسیونالیستی نتنها به ایجاد اتحاد در نقاطی در اروپا کمک کرد که چون بطور کلی دموکراتیک و لیبرال بودند، در عرصه سیاست در اروپا تغییرات مهمی را رقم زدند.
بایدن برخلاف خلف خود در صحنه سیاست خارجی مانند بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش و یا بارک اوباما، حد اقل تا بحال نشان داده است که بدنبال اهداف عملی بسیار بزرگتری در صحنه سیاست خارجی آمریکاست. بایدن ادامه دخالت نظامی در افغانستان را بی حاصل میدانست، بدنبال حل مشکلات دردرون خاورمیانه نیست مادامی که ثبات منطقه ای و آزادی کشتیرانی تامین گردد و بتواند از تولید اسلحه های کشتار دسته جمعی و یا تروریسم و گروههای جهادی تکفیری جلوگیری بعمل آورد. او می خواهد بیشتر از گذشته بر بخش آبی اقیانوس هند و آرام (Indo-China) تکیه کند، اتحاد نظامی ناتو را قدرت بخشد، مشکلات محیط زیست را حل کند و نهایتا دولتهای دموکراتیک سراسر دنیارا با یکدیگر در مقابل نظامهای استبدادی متحد کند. او همچنین میخواهد که در صحنه سیاست داخلی آمریکا سیاست هایی را اتخاذ کند که اقتصاد این کشور را بیشتر به نظم اقتصاد جهانی مرتبط کند. دفاع از حقوق بشر در دنیا، بخش دیگری از سیاست خارجی بایدن را شکل می دهد. در این رابطه باید گفت که حزب دموکرات در درون آمریکا به چپ سیاسی گرایش پیدا کرده و این حزب حساسیت خاصی نسبت باین موضوعات در سطح جهانی دارد. در این رابطه انتونی بلینکن، وزیر امورخارجه آمریکا، میگوید، «حقوق بشر در مرکز سیاست خارجی این دولت قراردارد.»
هنوز معلوم نیست که دولت بایدن چگونه میخواهد سیاستهای خارجی خودرا مدیریت کند. آنچه مشخص است این است که او ابایی ندارد تا به تغییرات عمده ای در صحنه سیاست خارجی آمریکا تن دهد. بعضی از اهداف سیاست خارجی بایدن، با رسیدن به اهداف او در صحنه های دیگری مشکل ایجاد می کند. خارج شدن این دولت از افغانستان به شیوه ای نادرست واشینگتن را با انتقاد بسیاری از دوستان خود روبرو نمود و اصولا اینگونه خروج با حفظ حقوق بشر شهروندان افغانی رابطه مستقیمی نداشت و ندارد. طرح اکوس AUKUS آمریکا با استرالیا، انگلیس و در بخشی با کانادا و نیوزلند اگرچه به این کشور کمک می کند تا در آسیا-پاسیفیک Asia-Pacific بتواند در مقابل چین ارزندام سیاسی کند و دوستان خودرا تقویت می کند اما تعدادی از دوستان واشینگتن مثل فرانسه از بایدن انتقاد کردند و شاید این سیاست به عدم اشاعه اسلحه های اتمی (Nonproliferation)کمک نکند. اتخاذ دفاع از حقوق بشر در سیاست فعلی خارجی آمریکا ممکن است به محبوبیت دولت بایدن در آمریکا و کشورهای دموکراتیک کمک کند اما اگر این سیاست بطور جدی دنبال شود، این دولت را در مقابل روسیه و چین قرار می دهد. لذا سیاستهای خارجی بایدن با چالشهایی روبروست که باید دید دولت او چگونه می تواند در آینده با آنها مقابله کند.
بغیر از تغییرات در صحنه سیاست خارجی آمریکا و چالشهایی که در مقابل آمریکاست، بایدن در کمپین های انتخاباتی خود خواسته بود که این کشور را در صحنه سیاستهای داخلی و خارجی بدوران پیشا ترامپ هدایت کند. او از بخش استقرار یافته سیاسی کشور آمریکا برای پست ریاست جمهوری کشور انتخاب شد و در بین سالهای 2009-1973 یعنی برای 36 سال در سنای آمریکا فعال بوده است. او برای هشت سال و بین سالهای 2017-2009 معاون رئیس جمهور آمریکا در دولت اوباما بوده است. او بعنوان یک سیاستمدار پرسابقه هم در آمریکا و هم در دنیا از محبوبیت خاصی برخوردار است. وقتی انتخابات در آمریکا بپایان رسید، بایدن اعلام کرد که آمریکا مجددا به جایگاه گذشته خود برگشته است(America is Back). انگونه که او آمریکارا در گذشته خود تعریف می کند باین معنیست که این کشور در زمان او می خواهد از نظر سیاسی و نظامی قدرت مافوقی در دنیا باشد اما او و دولت او اعتقاد دارد که بجای جنگ و دخالت نظامی، دیپلماسی را در مراودت سیاسی جهانی انتخاب می کند. لذا باید گفت که در این برش، امریکا نه بدنبال کشورگشائی است و نه برای دستیابی به اهداف خود بدنبال جنگ است. با پایان دادن به حضور نظامی آمریکا در افغانستان، بایدن به کنش لیبرال بین الملل گرا (Liberal Internationalism) پاسخ منفی داد. این تفکر لیبرال بین الملل گرا یکی از باورهایش اینست که ایجاد دولتهایی در چهارچوب ساختار دموکراتیک آمریکا و یا اصولا فرهنگ سیاسی این کشور در راستای منافع ملی آمریکا است. اگر چه در روابط بین الملل مفهومی بنام صلح دمکراتیک (Democratic Peace) وجود دارد و این بمعنی اینست که دولتهای دمکراتیک از ایجاد تنش پرهیز می کنند اما بایدن برحقوق بشر بجای اشاعه دموکراسی در کشورهای مختلف تاکید می کند. در مورد افغانستان همانگونه که در بالا گفته شد، اگرچه بسیاری در آمریکا باین شیوه خروج انتقاد کرده اند اما اصولا از زمان دولت اوباما بحث این بوده است که اگر آمریکا توانست تروریسم طالبانی را در افغانستان از میان بردارد تا تهدیدی برای این کشور نباشد، باید این کشور را ترک کند. اینکه طالبان در آینده به تروریسم خارج از مرزهای خود دست نمی زند نمی توان اطمینان داشت خصوصا گروهی که با خشونت و تروریسم باین جایگاه رسیده است. بایدن اعلام کرده است که «فقط مردم افغانستان می توانند برای آِینده خود تصمیم بگیرند.» این نظر چقدر با چگونگی خروج آمریکا از این کشور می خواند، بحث دیگری است. بعد از اینکه آخرین سرباز آمریکائی افغانستان را ترک کرد او گفت که پایان دادن به جنگ در این کشور، «پایان دخالت نظامی آمریکا برای بازسازی کشور دیگری است.» در طول عمر سیاسی بایدن شناخت دو نکته قابل تامل است که شاید بتوان آنهارا در دکترین بایدن دانست. اول با تغییر رژیم توسط آمریکا در کشور دیگری مخالف بوده و دوم او هرگز از دخالت نظامی آمریکا برای اعمال ارزشهای خود در کشوردیگری حمایت نکرده است.
دو بار در طول عمر سیاسی خود یکبار در سنا و دیگری در زمانیکه معاون رئیس جمهوری آمریکا بوده است با چالش دخالت نظامی آمریکا در عراق در زمان بوش و دیگری بمباران لیبی برای برکناری قذافی در زمان اوباما روبرو بوده است. در مورد اول، بایدن ادعا می کند که وقتی در سنا در سال 2002 از استفاده نیروی نظامی (Authorization for Using Force) در عراق در مقابل صدام حسین حمایت کرده، بمعنی حمایت از دخالت نظامی آمریکا در عراق نبوده است. اما شواهد نشان می دهد که اگر چنین هم بوده است، بایدن هرگز بطور واضح در زمان رای گیری در سنا برای اعطای چنین مسئولیتی به دولت بوش مخالفت خودرا با دخالت نظامی آمریکا در عراق اعلام نکرده است. او درست می گوید که اجازه برای استفاده از نیروی نظامی بمعنی صحه گذاری و یا اجازه برای جنگ نیست، اما هرکسی در آن زمان می دانست که نیوکانها در دولت بوش این اجازه را جوازی برای شروع یک جنگ با عراق قلمداد می کنند. کسانی مانند سندرز و یا اوباما زمانیکه سناتور بودند با دادن چنین قدرتی به بوش سخت مخالفت کرده بودند. بایدن در آن زمان رئیس کمیته سیاست خارجی آمریکا در سنا بوده و مواضع او در مورد دادن چنین مسئولیتی برای استفاده از نیروی نظامی درمقابل عراق روشن است. اما انچه بعد از دخالت نظامی آمریکا در عراق اتفاق افتاد، انتقاد سخت بایدن از بوش برای هدایت جنگ در عراق بوده است. بایدن مخالف بوش برای عدم بکارگیری دیپلماسی و یا راه حل دیپلماتیک در عراق بود. او همچنین سخت مخالف عدم کوشش بوش برای ایجاد اجماع جهانی برای دخالت نظامی در عراق بود. یکی از مخالفت های اشکار او با بوش هزینه دخالت نظامی آمریکا در عراق بود. او همچنین اعتقاد داشت که در زمینه ایجاد صلح (Winning Peace) در عراق، دولت بوش سخت شکست خورده بود.
مورد دوم، حمله نظامی آمریکا به لیبی است. اگرچه بایدن قذافی را یک رهبر فاسد و نالایق می دانست، اما با حمله نظامی آمریکا به لیبی بعنوان معاون رئیس جمهور دولت اوباما سخت مخالف بود. این مخالفت او با مخالفت اوباما و هیلری کلینتون که در زمان این حمله در سال 2011 وزیر امورخارجه این کشور بود روبرو گردید. البته این حمله توسط ناتو (NATO) برنامه ریزی شده بود و دولت اوباما نقش حمایتی و نه اصلی را بعهده داشت اما نهایتاً در نتیجه کار فرقی ایجاد نمی کرد. بعدها اوباما این حمله را بدون برنامه ریزی اولیه و تشکیل یک دولت جایگزین خواند و سهم خودرا در این اشتباه قبول کرد.
اما شاید شایسته باشد که باز به جلوتر در عمر سیاسی بایدن برگردیم و ببینیم که درعرصه های مختلف سیاسی چگونه حضور یافته است. او در سال 1973 میلادی به سنای آمریکا راه یافت. او همیشه به عنوان یک سناتور معتدل در این نهاد شناخته شده بود. او با جنگ ویتنام مخالف بود و در سال 1975 با ارسال اسلحه و کمک به ویتنام جنوبی سخت مخالفت کرد و مخالف ماند. او همچنین با ازدیاد تنش بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوری سابق در سالهای 1980 میلادی مخالف بود و می خواست از دیپلماسی برای حل مشکلات بین دولتها و همچنین مشکلات جهانی استفاده شود. بعد از فروپاشی نظام کمونیسم و اتحاد جماهیر شوری، سخت حامی توسعه ناتو شد اما اینبار این توسعه را برای اهداف دیگری بغیر از نشان دادن دندان غرب میخواست. او می خواست ناتو حافظ تغییرات و نظامهای دمکراتیک تازه پا شود. او همچنین از دخالت نظامی آمریکا در حمایت از مسلمانان بازنیا و در جنگ با صربها سخت دفاع نمود و بیک صدا برای این دخالت نظامی همراه با کشورهای اروپائی گردید. او اعتقاد داشت که تصفیه قومی و نژادی (Ethnic Cleansing) در جهان امر محکومی است و هیچ دولت دموکراتیکی آنهم در قلب اروپا نباید آنرا بپذیرد.
با بالا گرفتن تنش در عراق و افغانستان و خصوصا گسترش گروههای تکفیری در این دو کشور، بایدن توصیه کرد که شاید عراق با تقسیم بین سه گروه شیعه، سنی و کرد ثبات پیدا کرده و سامان گیرد. البته این سیاست غلط توسط بایدن دیگر تکرار نشد و شاید خود او هم فهمید این راه حلی برای سامان دادن به اوضاع سیاسی عراق نیست. او در سال 2006 با ازدیاد نیروهای نظامی آمریکا (Surge) در عراق سخت مخالفت نمود و آنرا یک استراتژی کاملا غلط نامید. او در دولت اوباما مخالف ازدیاد نیروهای نظامی آمریکائی در افغانستان بین سالهای 2009 تا 2011 بود. او در همین سالها به دولت آمریکا در شورای امنیت ملی این کشور اخطار داده بود که حمایت مطلق آمریکا از دولتهای مختلف در افغانستان نمی تواند به ایجاد صلح در این کشور کمک کند. او بدنبال ایجاد یک توان نظامی مخصوص برای مقابله با تروریسم در این کشور بود. ریچارد هولبوروک (Richard Holbrooke) دیپلمات برجسته آمریکائی که توانست توافقنامه دیتون (Dayton Accord) را برای ایجاد صلح در بازنیا در سال 1995 ایجاد کند و در بین سالهای 2001-1999 نماینده آمریکا در سازمان ملل متحد بود، در خاطرات خود می نویسد، بایدن در یک جلسه در کاخ سفید گفت؛ « من هرگز حاضر نیستم که فرزند خودم را به افغانستان بفرستم بخاطر اینکه تساوی حقوق و حق زنان در این کشور ایجاد گردد. من اصلا مخالف این هستم که ارزشهای لیبرال آمریکا را با زور اسلحه به کس و یا کشوری تحمیل کنم. این روش کار نمی کند و نظامیان آمریکا برای این منظور به افغانستان نرفته اند.» او حتی با ترور اسامه بن لادن در سال 2011 در پاکستان پیش از جمع آوری اطلاعات دقیق و ایمان به موفقیت آن مخالف بود.
بسیاری از موافقین بایدن ادعا می کنند که او در صحنه سیاسی آمریکا و با آموختن پی در پی، تجربه ای طولانی را پشت سر گذاشته است. او از یک انسان سیاسی معتدل در دنیای جنگ سرد به یک طرفدار لیبرال هژمونیک غرب و نهایتا یک مخالف سرسخت ملت و دولت سازی در سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است. او همیشه بدنبال امنیت در سیاست خارجی آمریکا بوده است و در مقاطع مختلف با روشهای دیپلماتیک بدنبال حفظ منافع ملی کشور خود بوده است. او اعتقاد دارد که گسترش پایگاههای نظامی آمریکا در بیش از 80 کشور دنیا و با داشتن بیش از 750 پایگاه نظامی در زمان جنگ سرد شکل گرفته و باید تغییر کند. بایدن از رئیس ارتش آمریکا جنرال مارک میلی (General Mark Milley) خواسته است که مطالعات گسترده ای پیرامون کوچکتر کردن و موثر تر کردن این گستره نظامی انجام دهد تا پس از این مطالعه بایدن تصمیمات لازم را اتخاذ نماید.
بر خلاف ادعای گروهی در ایران، بایدن بدنبال خروج از منطقه خاورمیانه نیست. او از مفهومی بنام اندازه مناسب برای نیروی نظامی(Right Size) در منطقه ای برای پیشبرد آمریکا در سیاست خارجی و امنیتی خود نام می برد. او از کشورهای عراق، اردن، کویت و عربستان سعودی تسهیلات ضد موشکی آمریکارا خارج کرده است. ماندن این تسهیلات، به داشتن سربازان بیشتر آمریکائی نیاز دارد. او در حال حاضر از گسترش ناتو حمایت نمی کند و فقط می خواهد که کشورهائی نظیر اوکراین به عضویت آن در آیند. او در مخالفت با نفوذ روسیه و چین دردنیای فعلی، بیشتر بدنبال جلوگیری از آنچه موج اقتدار گرایی در آینده خوانده می شود می باشد (Autocracy is the Wave of the Future). او اصولا بر این باور است که باید از این موج برفرض اینکه حتی اگر این فرضیه درستی نباشد جلوگیری بعمل آورد. دفاع غرب و آمریکا از تایوان دقیقا در همین راستا قرار دارد. در این رابطه، در استراتژی سیاست خارجی بایدن، رقابت و یا مقابله با چین از اهمیت ویژه و مهمتری در مقایسه با روسیه بر خوردار است. محور قراردادن چین در آسیا (Pivot to Asia) درست در راستای همین استراتژی دولت بایدن قرار می گیرد. بایدن اعتقاد دارد که روسیه تهدید آنچنانی برای آمریکا نیست و می توان با ایجاد روابط و تفاهم نامه هایی با این کشور چالشهای سیاسی آنرا از سر راه برداشت اما چالش با چین از اهمیت ویژه ای برای او برخوردار است. در مورد چین، بایدن اعتقاد دارد که دوکشور قابلیت اینرا دارند که مشکلاتشان را با یکدیگر حل کنند و منافع خودرا با همکاریهای چند جانبه دنبال کنند. او می گوید گفتگو و حل مشکلات با چین، «درست در جهت منافع ملی و تایید منافع ملی است.» او در این رابطه بطور علنی سیاست خارجی دولت گذشته آمریکا، ترامپ را رد می کند و خصوصا جنگهای تجاری او با چین را کاملا نادرست می داند. او همچنین ادعا می کند که ترامپ در سیاست خارجی خود حامی افراد مستبد و اقتدارگرایی سیاسی در دنیا بود. البته انتقاد او از نظامهای اقتدارگرا به معنی این نیست که او خود بدنبال بسط گسترش با کشورهایی نظیر تایلند و ویتنام نیست و هرگز بدنبال کاهش رابطه با دموکراسیهای ضد لیبرال (Illiberal Democracy) مانند هند و فیلیپین می باشد.
اگر خواسته باشیم در مورد تغییرات و یا شکل گیری یک کنش احتمالا جدید در صحنه سیاست آمریکا در زمان بایدن مطالعه کنیم، باید بگوییم که اول شاید زندگی سیاسی بایدن، کنشهای فکری او در دوره های مختلف و آنچه در طول چندین ماه گذشته در سمت رئیس جمهوری آمریکا ظهور پیدا کرده است بتواند مارا به فهم این سیاست خارجی کمک کند. در خاورمیانه، خروج آمریکا از افغانستان نباید گروهی را بر این اشتباه فاحش باورمند کند که واشینگتن می خواهد از این منطقه خارج شود. بجز چهار هدفی که آمریکا حول و حوش ایجاد ثبات منطقه ای، آزادی کشتیرانی، مقابله با اسلحه های کشتار جمعی و مقابله و مبارزه با گروههای تکفیری در منطقه دنبال میکند، چین در حال حاضر بطور فعال در مراودات تجاری منطقه دخیل بوده و روسیه زمانی می خواهد هژمونی سیاسی-نظامی آمریکارا در خلیج فارس به چالش بکشد. لذا آمریکا نتنها برروی نیروهای ضد تروریستی (Counterterrorism Forces)خود در این منطقه تکیه می کند تا با تروریسم مقابله کند، که مواظب شکافهای امنیتی در خلیج فارس است تا هیچ کشور دیگری نتواند آنهارا پر کند. آمریکا در سال گذشته در 85 کشور دنیا با تروریسم روبرویی کرده است و هنوز تهدید گروههای تکفیری را در این منطقه جدی می داند. این عملیات از خاورمیانه تا افریقا و آمریکای لاتین گسترش پیدا کرده بود. یکی از برنامه های بایدن در سیاست خارجی خود واگذاری ایجاد ثبات منطقه ای در هرجای دنیا بخود کشورهای درگیر در آن منطقه و حمایت از انهاست. بایدن می خواهد که کشورهای اروپائی از طریق ناتو برای حفظ امنیت خود سرمایه گذاری کنند. در شمال و شرق آسیا و دربخش شمالی و جنوبی اقیانوس آرام، کشورهایی نظیر ژاپن، کره جنوبی و استرالیا به فکر ایجاد ارتشهای بزرگتر برای حمایت از امنیت خود شده اند. آمریکا با کوچکترکردن و مؤثر تر کردن نیروهای خود در هر منطقه ای در دنیا و خروج از بخشهایی در دنیا، بدنبال ایجاد نیروی هوایی و دریائی قوی تری است. تمرکز دولت بایدن بر این دو نیرو به آمریکا کمک میکند که با کم کردن نیروهای انسانی در یک مکان بتواند در اسرع وقت نیروهای هوایی و دریایی خودرا بسیج کند تا از مکانی در مکان دیگر جای گرفته و با تهدیدات مقابله کند.
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل