مهدی نوربخش استاد تجارت خارجی و روابط بین الملل دانشگاه هریسبرگ پنسیلوانیا
مقدمه: این روزها در ایران بحثهای زیادی در مورد دستیابی کشور ما به اسلحه اتمی برای ایجاد توان نظامی بازدارنده می شود. اما سئوال اصلی شاید این باشد که آیا در دنیای فعلی و خصوصا در منطقه خاورمیانه دستیابی به چنین اسلحه هایی می تواند برای کشور ما یک توان نظامی بازدارنده ایجاد نماید؟ بجز مشکلاتی که دستیابی به اسلحه اتمی برای کشور در منطقه و همسایگی ما ایجاد می کند، ارزیابی دقیق مشکلاتی که اسلحه اتمی در حیطه بازدارندگی ایجاد می نماید بسیار ضروری بنظر می رسد.
پیش از پرداختن به این سئوال باید چندین مفهوم و مکتب فکری را در روابط بین الملل بشناسیم:
اولین مفهوم که باید تعریف کرد بازدارندگی (Deterrence) است. بازدارندگی به معنی توانیست که در صورت حمله به یک کشور از آن برای مقابله به مثل و تلافی استفاده کنند. بنابر این اگر کشوری توانست بعد از حمله اول کشور دشمن بر کشور با یک حمله نظامی تلافی کند و ضررات قابل ملاحظه و قابل قبولی را بر آن کشور وارد کند، این توان بازدارنده نامیده می شود. بنابر این کشوری که می خواهد به کشور دیگر حمله کند اگر دید هزینه آن حمله بالاست، بان کشور حمله نمی کند. لذا در بحث بازدارندگی حفظ بقا (Survivability) و ایجاد نیروی مقابل (Counterforce) برای مقابله نقش بسیار مهمی را ایفا می نماید. اگر کشور دشمن توان نظامی نیروی اتمی اش بس بیشتر از کشوری است که بآن حمله می کند، کشوریکه بآن حمله می شود با داشتن اسلحه اتمی توان بازدارنده ای ایجاد نکرده است. در اولین حمله نیروی دشمن، کشوریکه بآن حمله شده توان اتمی خود را از دست داده و اصولا تمام مفهوم بازدارندگی بی معنی می شود.
دومین مفهوم، جلوگیری و پیشگیری (Prevention) است و انهم به این معنی است که کشورها خصوصا از طرق دیپلماتیک از بروز خطر در مقابل خود جلوگیری بعمل آورند. جلوگیری در گذشته و حال از طریق ایجاد طرحهای امنیتی و دوستی منطقه ای و یا فرامنطقه ای صورت گرفته است.
سومین مفهوم در روابط بین الملل، پیشدستی (Preemption) است. پیشدستی باین معنی است که زودتر از اینکه خطری کشوری را با تهدید روبرو کند، آن کشور بدنبال برطرف کردن آن خطر و زمانی از طریق استفاده ابزارهای نظامی می رود. اگر کشوری خواست خطر کشور دیگری را با پیشدستی نظامی خنثی کند، باید توانمندی های نظامیش بسیار برتر از کشوری که بآن حمله می کند باشد. در غیر اینصورت کشور حمله کننده جنگی را شروع کرده است. حمله آمریکا در زمان بوش به عراق که با فروضات غلطی طراحی شده بود یکی از این جنگ های پیشگیرانه بود.
در پهلوی شناخت این مفاهیم، دو مکتب فکری مهم را هم باید در صحنه روابط بین الملل شناخت. دومکتب رئالیسم (Realism) و لیبرالیسم (Liberalism) در صحنه روابط بین الملل برای دهه هاست که کنش های مختلف فکری را نمایندگی می کنند. رئالیستهای سنتی بیشتر بر توان نظامی در صحنه بین الملل اصرار داشته اند اما مکتب جدیدی که در طول بیش از دودهه گذشته از درون این گروه بیرون آمده است، نئوریالیستها (Neorealism) هستند که در روابط بین الملل بر قدرت و تقسیم قدرت بین کشورها اصرار می ورزند و به ساختمان قدرت (Structuralism) در نظم بین المللی تکیه کرده اند. برای آنها قدرت فقط در نیروی نظامی تعریف نمی شود و اقتصاد و شرکت در نهادهای جهانی برای کنترل و حفظ نفوذ بین المللی نیز بسیار مهم می باشد. آنها نه مانند رئالیستهای سنتی بلکه با درس گرفتن از تجربه فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی، در پهلوی نیروی نظامی بر اقتصاد و نفوذ در نهادهای بین المللی و شکل دادن بانها بسیار تاکید داشته اند.
اما مکتب لیبرالیسم که در ابتدا بدنبال حمایت از همکاریهای بین المللی بود، آرام آرام به نهاد سازی بین المللی روی آورد. لیبرالیستها از ابتدای قرن بیستم میلادی، بعد از جنک جهانی اول و خصوصا بعد از جنگ جهانی دوم در نیمه این قرن، به ایجاد سازمان ملل متحد روی آورده و بعدا در قالب نیولیبرالیسم (Neoliberalism) به نهاد سازی بین المللی همت گماردند. این گروه که با نهادسازی بین المللی هویت پیدا کردند، زمینه را برای شکل دادن به نهادهای بین دولتی (Intergovernmental) و همچنین نهادهای بین المللی مردمی (Nongovernmental-NGO) مهیا نمودند. باین تفکر در بین لیبرالیستها نهادسازان (Institutionalist) گفته می شود. لیبرالیستها اصولا اعتقاد داشته و دارند که طبیعت انسان آنچنان بد نیست که فقط بفکر منافع خود باشد و اگر زمانی افراد باین نتیجه رسیدند که منافعشان در گرو همکاریها در شکلهای مختلف میسر می گردد، به آن همکاریها تن می دهند. لذا در حال حاضر صحنه نظم بین الملل با بیش از 200 سازمان بین دولتی و بیش از 30 هزار سازمان مردمی ان جی او (NGO) روبروست و بسیاری از این ان جی او ها در عرصه بین المللی برای حل مشکلات عدیده ای تلاش کرده و در بسیاری از موارد با سازمانهای بین دولتی نظیر سازمان ملل متحد همکاری نزدیک می کنند.
بازدارندگی اسلحه اتمی در میدان تاریخ: بخش اول این بحث مربوط به بزرگنمایی بازدارندگی اسلحه اتمی در بحثها و مباحثات روابط بین الملل و بخش دوم در این قسمت به ثبات (Stability) بعد از جنگ جهانی دوم پرداخته و اصولا باین سئوال پاسخ داده می شود که چرا این ثبات مدیون اسلحه اتمی در صحنه روابط بین الملل نیست.
آقای ادوارد لتواک یک رئالیست که بمب اتم را عامل بازدارندگی میداند می گوید "ما از سال 1945 بدون یک جنگ زندگی کرده ایم و این مدت طولانی درست بدلیل ایجاد وحشت از طریق اسلحه های اتمی است." دو نئورلیست دیگر آقایان رابرت ارت و کنت والتز نتیجه می گیرند، "احتمال جنگ بین امریکا و روسیه و یا ناتو و اعضای پیمان ورشو کاملا منتفی است. طراحی نظامی و برنامه ریزی هردوکشور همراه با ترس از تشدید تنش بین دو کشور در زمینه اسلحه اتمی، دو کشور را از ورود به تنش برحذر داشته است." اگرچه کنت والتز از اسلحه اتمی بعنوان یک توان بازدارنده یاد می کند اما طراحی نظامی هردو کشور را که بعدا در همین مقاله بان پرداخته می شود مهم میداند. در مقابل این دو کنش، آقای جونتان شل در کتاب (The Fate of Earth) خود مینویسد ، "بلند شوید و زمین را از اسلحه های اتمی پاکسازی کنید ...در غیر اینصورت بکما و پایان زندگی نزدیک می شویم." این نقل قولها دوسر طیف مخالف و موافق را نشان می دهند و هردو بر واقعیت تکیه نمی کنند اما صحبتهای آقای والتز به نکات دیگری اشاره دارد که در بین این دو کنش شاید حائز اهمیت باشد.
اولین بحثی که در حیطه عدم توان بازدارندگی اسلحه اتمی مطرح است این است بعد از جنگ جهانی دوم، جنگ بزرگتری در بین قدرتهای بزرگ شکل نگرفته است اما دلیل آن بیش از اینکه مربوط به اسلحه اتمی و نیروی بازدارندگی آن باشد، به تجربه جنگ جهانی دوم برمیگردد. کشورهایی که اسلحه اتمی داشته اند، از ایجاد شدت (Escalation) تنش نظامی بین خود که میتواند مانند جنگ جهانی دوم خرابی وسیع از طریق بکار بردن اسلحه های مرسوم و متعارف (Conventional Arms) ببار آورد نگران بوده اند. اینجا تکیه بر ویرانی ببار اورده توسط اسلحه غیر اتمی و مرسوم می باشد. بحث دوم در همین راستا اینست که داشتن اسلحه اتمی توسط کشورهایی که از این اسلحه ها بهره برده اند هرگز از تلاش آنها برای ایجاد اتحاد و طرحهای امنیتی و همکاریهای بین المللی نکاهیده است. اگر بنابود اسلحه اتمی بازدارندگی ایجاد نماید چرا اینگونه اتحادهای چند ملیتی برای ایجاد توان جمعی ایجاد شده است؟ چرا پیمان ناتو وورشو ایجاد گردیده است؟ چرا رفتار کشورهای بزرگ و دارای اسلحه اتمی در ایجاد تنش کم نشده است؟ آیا در رقابت بین آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، شکست مسکو در افغانستان ربط مستقیمی به اسلحه اتمی داشته است و آیا بعد از شکست اصولا کرملین بفکر استفاده از اسلحه های اتمی در مناقشات بین قدرتهای بزرگ بوده است؟
اسلحه های اتمی در جاهای مختلف دنیا ساخته شده و جای گرفته است اما هیچ محققی تا به امروز نمی تواند ادعا کند که اینگونه اسلحه ها از یک جنگ جلوگیری کرده است. پیرامون این فرض که اسلحه اتمی نتوانسته نیروی بازدارنده ای باشد یکی از بحث های مهم تجربه دو جنگ جهانی است. آمریکا در 16 جولای 1945 اولین اسلحه اتمی خودرا با موفقیت آزمایش کرده است و برای چهار سال بطور انحصاری تنها کشوری بوده است که باین اسلحه دست داشته است. اتحاد جاهیر شوروی اولین اسلحه اتمی خودرا که RDS-1 نامیده میشد در 29 اگست 1949 با موفقیت به آزمایش گذاشت و انحصار آمریکا را در داشتن اسلحه اتمی شکست. اما بدون داشتن اسلحه اتمی توسط کشورهای درگیر، جنگ جهانی اول و دوم با بیش از 50 میلیون کشته وویرانی شهرها آنچنان تخریبی بوجود آورد که تکرار آنها در هر حالت باداشتن و یا نداشتن بمب اتم برای کشورها غیر قابل تصور قلمداد گردید. چیزیکه اینگونه جنگهارا بدون داشتن و یا استفاده از بمب اتم غیر قابل تصور می کند تشدید (Escalation) و غیر قابل پیش بینی بودن (Unpredictability) اینگونه جنگ هاست. بعد از جنگ جهانی اول کشورهای اروپائی از آلمان طلب غرامت کردند اما آمریکا با آن مخالف بود. بحث این بود که فشار اقتصادی روی المان ممکن است به جنگ دومی منتهی شود و چنین شد. وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد، هواپیماهای بمب افکن جنگی، بخش مهمی از کشورهای اروپائی را بخاک یکسان نمودند. بسیاری از محققین تاریخ نوشته اند که اگر آمریکا، انگلیس، فرانسه و اتحاد جماهیر شوروی میخواستند جنگ جهانی دوم را شروع کنند با در نظر گرفتن وحشت و میزان خرابی جنگ جهانی اول حتما دست بچنین کاری نمی زدند.
اما آنچه در مورد نظام کمونیستی در اتحاد جاهیر شوروی سابق قابل بحث است این است که حتی استالین که بعده ها ایدئولوژی کمونیسم را در مقابل چالش دموکراسی غربی قرارداد نخواست که بشیوه هیتلر با غرب برخورد نموده و بدنبال تنشهای سخت و احتمالا مشکل زا باشد. اگر خاطره جنگ جهانی دوم یک کشوری را باید بیش از همه هشدار داده باشد، آن اتحاد جاهیر شوری بوده که با تشدید جنگ صدمات عدیده ای دید و هزینه اینگونه جنگها برای این کشور بسیار بالا بود. تصور دیگری که شاید بشود در این رابطه داشت اینست که اتحاد جماهیر شوروی با قدرتیکه با اسلحه های مرسوم و متعارف کسب کرده بود، می توانست خودرا در مقابل آمریکا برای تصاحب بخش دیگری از اروپای غربی آماده کند و بدنبال توسعه طلبی های بیشتری باشد. وینسون چرچیل در سال 1950 گفت "هیچ چیزی بجز قدرت فائق آمریکا، منابع و قدرت نظامی آن، نمی تواند از حمله به اروپا جلوگیری بعمل آورد." صحبت چرچیل زمانی ایراد شده است که هر دو کشور آمریکا و اتحاد جاهیر شوروی به اسلحه اتمی دست پیدا کرده بودند. اما اینکه چرا اتحاد جماهیر شوروی دست به توسعه طلبیهای بیشتر در اروپا نزد بر پایه سه استدلال استوار است. اول؛ اتحاد جاهیر شوروی هزینه چنین توسعه طلبی را خصوصا با تجربه ایکه در جنگ جهانی دوم کسب کرده بود بسیار بیشتر از فایده آن می دانست. خاطره جنگ جهانی دوم هنوز در ذهن آن کشور پابرجا مانده بود. دوم؛ حتی بدون اسلحه اتمی، آمریکا با داشتن اسلحه های متعارف و مرسوم و اقتصادی (War Economy)که حول جنگ در این کشور ساخته شده بود، براحتی می توانست اتحاد جماهیر شوروی را شکست دهد. سوم؛ اتحاد جماهیر شوروی هرگز نمی توانسته در مقابل نیروی فائق آمریکا به توسعه طلبی خود در اروپای غربی ادامه دهد. بجز ایجاد یک اقتصاد جنگی در آمریکا، واشینگتن در سال 1941 نشان داده بود که براحتی و سریعا می تواند برای عکس العمل نشان دادن بیک خطر در مقابل اروپا غربی اجماع ایجاد نماید.
لذا در دوران بعد از جنگ و حتی تا به امروز اقتصاد و سیستم مدیریتی آمریکا بسیار مورد توجه قرار گرفته است. بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا اروپای غربی و ژاپن را بازسازی اقتصادی و سیاسی نمود و آنهارا تشویق نمود تا یک نظم دموکراتیک در کشور خود بنیان نهند اما اتحاد جماهیر شوروی نتوانست اروپای شرقی زیر کنترل خود را بلحاظ اقتصادی شکوفا کرده و نهایتا در زیر نظامهای اقتدار گرا، امپراطوری کمونیسم در سالهای 1990 میلادی ابتدا در اروپا فروپاشی شد.
دستیابی به اهداف اقتصاد جنگی در آمریکا خصوصا در جنگ جهانی دوم بسیار چشمگیر است. آمریکا در دو جبهه می جنگید و برای هردو آماده بود. با هشت میلیون نیروی کار ورزیده، آمریکا توانست که حجم تولید صنعتی خود را در یک سال 15% و حجم تولید کشاورزی را 30% افزایش دهد. پیش از پایان سال 1943 آمریکا انقدر تولید می نمود که مجبور شد بعضی از تاسیسات تولید اسلحه خودرا بسته و تولید بیشتر را متوقف کند. آمریکا در این زمان بطور محسوسی تولید اضافی در بخش کشاورزی داشته و بیش از 90 میلیارد دلار تولید اضافی کالاهای جنگی داشته است. غله و کشاورزی آمریکا برای سالها اروپارا کمک می کرد و با بنیه اقتصادی که ایجاد کرده بود توان آنرا پیدا نمود تا اروپا را بازسازی اقتصادی نماید. آمریکا بیش از 409 هزار کامیون جنگی، بیش از 12 هزار ماشینهای مجهز به سلاح، بیش از 32 هزار موتور سیکلت، بیش از 1966 لوکوموتیو، و 16 میلیون جفت کفش برای سربازان اتحاد جماهیر شوروی ارسال کرده بود. استالین بر این قدرت فوق العاده آمریکا در طول جنگ واقف بوده و بسیاری از تاریخ نویسان نوشته اند که او برای این قدرت احترام فوقالعاده ای قائل بوده است. بخاطر همین هم از استالین نقل میکنند که اعتقاد داشته است که، "قدرت تولید یک کشور نهایتا شهادت می دهد که آن کشور بچه اندازه قدرت پیدا کرده است." سموئل هانتینگتن، یک رئالیست، می نویسد، "اگر امروز یک نیرو بتواند به یک کشور کمک کند تا بر جهان کنترل پیدا نماید، آن نیرو، قابلیتهای صنعتی آن کشور و نه نیروی نظامی آن است."
ژاپنیها بعد از حمله به پیرل هاربر در سال 1941 اگرچه توانستند یک بخش نیروی نظامی آمریکارا منهدم کنند اما این انهدام هرگز جلوی آمریکارا برای شکست این کشور در جنگ نگرفت. در جنگ کره، اگرچه هردوکشور مجهز به اسلحه اتمی بودند اما نهایتا اتحاد جماهیر شوروی در مقابل آمریکا عقب نشینی نمود. هیچکدام نمی خواستند که از تهدید اسلحه اتمی خود استفاده کنند. آمریکا با اسلحه های مرسوم و متعارف در مقابل اتحاد جماهیر شوروی و چین در کره اجازه نداد تا نیروهای کمونیست مورد حمایت این دو کشور تمام کره را به تسخیر خود آورند. آمریکا در این جنگ بر تجربه خود در جنگهای جهانی اول و دوم تکیه کرد و با قدرتی فائقه اجازه نداد که کره تماما در زیر کنترل کمونیسم سقوط کند. جنگ کره نهایتا تجربه ای شد برای آمریکا که نباید اجازه داد که دنیای کمونیسم بدنبال توسعه طلبی خود باشد. اتحاد جاهیر شوری نهایتا و بعدا در چکسلواکی، منچوریا و اتیوپی مداخله نظامی کرد که این تجربه طرفهای غربی را در جنگ سرد بیشتر بر سر مواضع خود استوار کرد.
ایجاد جنگ سرد ربط مستقیمی به دسترسی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی به اسلحه هسته ای نداشت. همانگونه که اسلحه اتمی نمی توانست از جنگهای اول و دوم جهانی جلوگیری بعمل آورد، این نوع اسلحه نتوانست از ایجاد جنگ سرد هم جلوگیری بعمل آورد. جنگ سرد فقط عرصه یک جنگ سیاسی نبود که در این دوران تنش آوریهای نظامی زیادی هم شکل گرفت مانند دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوروی در چکسلواکی و قدرت بخشیدن به پیمان ورشو. جنگ سرد با اختلافات ایدئولوژیک بین غرب و شرق شروع گردید اما بر ایجاد هماهنگی و اتحادهای بین المللی در بین دو کمپ و همچنین سرنوشت اروپای شرقی، مرکزی و جنوبی اروپا تاثیر گذاشت. دنیا در دوران جنگ سرد به اتحاد با واشینگتن و یا مسکو تقسیم گردید و حامیان هرطرف با تجربه خود در جنگ جهانی اول و دوم باین اتحادهای سیاسی و نظامی پیوستند. شاید تصور این باشد که کشورهای کوچک در هردو بلوک بخاطر اینکه واشینگتن و مسکو به اسلحه اتمی دسترسی پیدا کرده اند، خودرا باین دو کشور بسیار نزدیک کرده باشند. اما چنین نیست و کشورها در شرکت در این اتحادها خصوصا از نوع غربی آن برای همکاری استقلال زیادی داشته اند. بسیاری اعتقاد دارند که پایه سیاستهای خارجی آمریکا با اروپا به دوران پیش از دسترسی این کشور یه اسلحه اتمی برمیگردد. وارنر شیلینگ اعتقاد دارد که روابط آمریکا با اروپا، " بطور مشخص به دوران پیش از دسترسی این کشور به اسلحه اتمی برمی گردد. دسترسی آمریکا به اسلحه اتمی هیچ تاثیری در طراحی سیاست خارجی آمریکا نداشته است." مهمتر از این، با دسترسی به اسلحه اتمی، امریکا بدنبال ایجاد طرح قدیمی رئالیستها برای ایجاد توازن قدرت (Balance Power) نبوده است.
زمانی طرفداران بازدارندگی اسلحه اتمی اعلام می کنند که بخاطر دسترسی قدرتهای بزرگ به اسلحه اتمی، آنها اجازه نمیدهند که تنش ها در سطح بین المللی تشدید گردد. فرض غلط این نظریه اینست که قدرتهای بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم، فقط بخاطر داشتن اسلحه اتمی نخواسته اند که تنش هایشان افزایش یابد و تجارب دو جنگ جهانی اصولا برایشان مهم نبوده است. بزرگترین نیروی بازدارنده برای قدرتهای بزرگ، تجربه دو جنگ جهانی و احتمال تشدید تنش بوده است. جنگ کره نشان داد که دولت اتحاد جماهیر شوری حتی زمانیکه حمایت چین را پهلوی خود داشت و به اسلحه اتمی هم دست پیدا کرده بود هرگز بدنبال تشدید تنش با آمریکا نبوده است و برعکس بدنبال این بوده که جنگ با یک نتیجه برد-برد بخاتمه برسد. هیچ طرفی در این جنگ با توسل به اسلحه اتمی بدنبال بازی برد-باخت نبوده است. در بسیاری از تنشها بین قدرتهای بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم احتمال اینبوده است که با دسترسی واشینگتن و مسکو به اسلحه اتمی، تنش ها بسیار افزون گردد اما اینگونه نبوده است. بحران تایوان در سالهای 55-1954 و 1958، محاصره برلن بین سالهای 49-1948، تنش بین چین و اتحاد جماهیر شوروی در سال 1969، جنگهای شش روزه در سال 1967، جنگ یم کیپور در سال 1973، تنش در دوران جنگ سرد برروی لبنان در سال 1958، باز برلن در سال 1958 و 1961 و نهایتا بحران کوبا در سال 1962 همه یا با دیپلماسی حل گردیده و یا خود حل شده بدون اینکه کشوری خصوصا آمریکا بخواهد با توسل به اسلحه اتمی حل این مشکلات را بر طرفهای مقابل تحمیل کند. ایجاد ثبات و راضی بودن به ثبات (Stability) محور سیاست خارجی قدرتهای بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم بوده است. هیچ کشوری نخواسته است که این ثبات نسبی را برهم زند.
در رابطه با ثبات، دو مفهوم دیگر را نیز باید تعریف نمود و فهمید. مرزهای ثبات در دو تعریف جدا بیشتر روشن میشود؛ ثبات بحرانی (Crisis Stability) و ثبات عمومی (General Stability). در چهارچوب ثبات بحرانی، بیشتر محققین سیاست های دفاعی کشورها بر این باورند که در حیطه بحران و تنش بین کشورهای مختلف اگر کشوری اعتقاد داشته باشد که میتواند در مقابل حمله دشمن، مقابل به مثل کند و دشمن را با ضد حمله تنبیه کند، هیچ کشوری با این شرایط جنگی را شروع نمی کند اگرچه اختلاف نظر وسیعی بین دو کشور درگیر در سیاست خارجی وجود داشته باشد و یا اینکه هردو فکر کنند که بحران به میزان زیادی بالا گرفته است. البته ثبات بحرانی هرلحظه امکان دارد که با یک محاسبه غلط و یا توهم قدرت برهم ریزد. ثبات عمومی زمانی ایجاد میگردد که توازنی بین نیازهای مختلف در هر دو کشور برقرار گردد و هردو طرف مخاصمه به منافع خود اندیشیده و فکر کنند که در صورت تنش چه هزینه هایی پرداخت کرده و چه سودی بدست میاورند. دو کشور آمریکا و کانادا را میتوان در نظر گرفت که در حالت پیدا کردن یک اختلاف، اگرچه آمریکا قدرت فائقه را دارد و میتواند باین کشور حمله کند اما هزینه آن برای آمریکا بسیار بالاست. آمریکا منافع اقتصادی متعددی در کانادا دارد که در صورت حمله باین کشور، هزینه آن از دستن دادن این منافع است. لذا ثبات عمومی بین هردو کشور همیشه برقرار است و اگر اختلافی پیدا کنند بزودی آنرا حل می نمایند. در طول چند دهه گذشته ثبات بحرانی در بین آمریکا و روسیه بدتر شده است اما ثبات عمومی بسیار بهبود یافته است. مکانیسمهای حمله اول (First Strike Capability) و حمله دوم (Second Strike Capability) بین دوکشور بسیار دنبال شده است و بخاطر همین هم ثبات بحرانی بین آنها افزونی یافته است. اما تقریبا همه قدرتهای بزرگ باین نتیجه رسیده اند که جنگ و تشدید تنش میتواند بسیار هزینه آور باشد.
ایجاد نیروی مقابل (Counterforce): یکی از مهمترین بحثها پیرامون عدم توان بازدارندگی اسلحه اتمی، تغییرات تکنولوژی حول و حوش اسلحه از نوع اتمی و غیره است. دو تکنولوژی مهم مخفی کردن اسلحه اتمی را غیر میسر ساخته است. اولین تکنولوژی بمب های هوشمند است که میتواند در اعماق زمین اسلحه های اتمی را نابود کند. دومین تکنولوژی مربوط به پیدا کردن اسلحه اتمی از طریق سنسور های از راه دور (Remote Sensing) بوده است. با پیدایش اینگونه تکنولوژی، مخفی کردن اسلحه اتمی به غایت دشوار شده است. این مشکل زمانی افزونتر میشود که کشورهاییکه منابع مالی قابل توجهی ندارند در مقابل کشورهاییکه ثروتمندتر هستند و در بخش تکنولوژی سرمایه گذاری می نمایند قرار میگیرند و اگر اسلحه اتمی داشته اند، حفاظت آن برایشان بسیار مشکلتر میشود. تکنولوژیهای جدید در حیطه سیستم های هدایتی(Guidance System)، سنسورها (Sensors)، جمع آوری داده و اطلاعات (Data Processing)، سیستم های ارتباطاتی (Communication Systems)، هوش مصنوعی (Artificial Intelligence)و انالیتیک (Analytic) و صنایع مختلف تکنولوژیک عرصه را برای داشتن و حفظ اسلحه های اتمی بسیار مشکل کرده و از بازدارندگی آن بشدت کاهیده است. امروز کشورهای پیشرفته در تکنولوژی، اسلحه اتمی کشوری ضعیفتر را که نتوانسته به آخرین تکنولوژی برای حفظ توان خود اقدام کند، نشانه میروند و می توانند آنهارا نابود کنند. لذا در این حالت که کشوری ضعیفتر بخواهد اسلحه های اتمی خودرا حفظ کند در مقابل سه انتخاب قرار می گیرد.
اول؛ کشورهاییکه اسلحه اتمی دارند مجبور می شوند که توان های بیشتری برای تلافی کردن (Retaliate) فراهم آورند. برای اینکه نیروی مقابل برای مقابله نیرویی پرتوان فراهم آورد آن کشور می بایست به کشوریکه می خواهد بآن حمله کند نشان دهد و یا بفهماند که حتما قادر است تلافی کند (Capable of Retaliation) و یا تمایل دارد که تلافی کند (Likely Retaliation) و در حالت سوم مطمئن است که تلافی می کند(Near-Certain Retaliation). در همین چهارچوب با دست یافتن به تکنولوژی برتر، کشورهاییکه اسلحه اتمی دارند خودرا به مکانیسم های ایجاد توانمندی های حمله اول و دوم مجهز میکنند. زمانی تعداد اسلحه های خودرا بالا می برند و زمان دیگری بدنبال تکنولوژی برتر می روند تا بتوانند اسلحه های خودرا حفظ کنند. همه این مکانیزم ها هزینه بسیار زیادی را بر این کشورها تحمیل می کند تا در رقابت و بازی تسلیحاتی بتوانند نقش موثری را ایفا نمایند.
دوم؛ بخاطر ضربه پذیری اسلحه اتمی، خطر حمله کشورهاییکه تکنولوژی برتری دارند به کشورهاییکه اسلحه اتمی آنها با تکنولوژی کمتری روبروست و هزینه جستجو برای دستیابی به تکنولوژی برتر و اصولا هزینه نگهداری سلاح اتمی، تلاشهای زیادی شده و می شود تا در اینده حجم اسلحه اتمی در دنیا تقلیل یافته و جهان بسمت دنیایی بدون اسلحه اتمی پیش رود. یکی از دلائلی که تقلیل حجم و یا داشتن تعداد اسلحه اتمی در دستور کار بسیاری از سازمان های بین المللی برای کاهش (Nuclear Arm Reduction)اسلحه اتمی در دنیا قرارگرفته است عوامل متعدد بالاست. از طرف دیگر چون اهمیت اسلحه های اتمی بخاطر پتانسیل حمله بآنها از طریق کشورهاییکه تکنولوژی برتر دارند تقلیل یافته، بر حجم گسترش اسلحه های متعارف هوشمند(Precision Conventional Strike) ، موشکهای پیشرفته و هوشمند خصوصا با چند کلاهک(Missile Defense Systems)، حمله های سایبری (Cyber Attack) و سیستم جنگهای زیر دریائی Anti-Submarine Warfare (ASW) سخت افزوده شده است. این روزها جنگ سایبری توان آنرا دارد که در بسیاری از سیستم های اساسی متصل به شبکه های دیجیتالی اختلال ایجاد نماید.
سوم؛ در سالهای اخیر تحولات زیادی در حیطه ایجاد نیروی مقابل برای مقابله با خطرات اسلحه های اتمی شکل گرفته است. اما ایجاد نیروی مقابل اگر چه بلحاظ روانی بسیار به کشورهایی که تکنولوژی پیشرفته داشته اند کمک کرده است اما مشکل اینجاست که دستیابی به نیروی مقابل برای مقابله، خود به یک جنگ روانی دیگری دست زده تا به رقابت و مسابقه تسلیحاتی کمک کند. این تلاش درست در جهت خلاف کوشش برای کاهش اسلحه های اتمی در دنیا حرکت کرده است. بجز مسابقه تسلیحاتی، هزینه حفاظت از این سیستمها بسیار افزون شده و اگر کشورهای غیرثروتمند دست به چنین کاری بزنند، با تخصیص منابع مالی به انها، به بخشهای دیگر اقتصاد کشور برای فراهم آوری رفاه و خدمات اجتماعی خواهد کاهید.
مفهوم حفظ بقا (Survivability) در عصر اسلحه اتمی: مفهوم بازدارندگی بر دو فرضیه استوار شد است. اول، هیچ کشوری به دشمن خود حمله نمیکند بخاطر اینکه فرض می کند که هزینه آن بسیار بالاتر از فایده آنست. دوم، اسلحه اتمی حتی بکشورهائیکه ضعیف هستند این قابلیت را می دهد که با یک حمله اتمی به کشور رقیب و یا دشمن خسارات عدیده ای وارد کنند. نهایتا کسانیکه به داشتن اسلحه اتمی برای حفظ بقا توجه می کنند اعتقاد دارند که اسلحه اتمی نهایتا یک توان بدون رقیب بازدارنده دارد. در تئوری انقلاب هسته ای (Nuclear Revolution) بر همین مفهوم بازدارندگی اسلحه های اتمی تکیه شده تا نشان دهد اگر کشوری توانست به اسلحه اتمی که بعد از یک حمله جان سالم بدر می برد دست یابد، آن کشور در امنیت کامل بسر خواهد برد و نهایتا بدنبال توان توازن قدرت (Balance of Power) از طریق ایجاد اتحاد با کشورهای دیگر نمیرود. اما مشکل این تئوری اینست که طرفداران آن نتوانسته اند رابطه ای منطقی بین پیش بینی های خود و رفتار کشورهایی که به اسلحه اتمی مجهز شده اند ایجاد کنند. تاریخ تحولات هسته ای بین آمریکا و روسیه، تاریخ پرطلاتمی است که در آن رقابت و مسابقه تسلیحاتی، نگرانی در بین دو طرف برای بالا رفتن و یا پایین آمدن توان هسته ای، رقابت برای ایجاد اتحاد های فرامرزی با کشورهای دیگر و تسخیر، کنترل و یا ایجاد روابط استراتژیک با بقیه کشورها برای رقابت با طرف مقابل و دشمن بسیار بچشم می خورد. لذا طرفداران انقلاب هسته ای هنوز نتوانسته اند که یک رابطه منطقی بین پیش بینی ها در تئوری خود و رفتار کشورها در صحنه بین المللی ایجاد نمایند. شاید امکان فراهم آوری زمینه برای جنگ جهانی سوم در این عصر پشت سر گذاشته شده باشد، اما صحنه روابط بین الملل همچنان از یک نظم منسجم و یا ثبات نسبی بدور مانده است. لذا اختلاف بین پیش بینی های این تئوری و رفتار بازیگران بین المللی بطور قطع مفهوم بقا را با چالش بزرگی روبرو می کند. اگر جان سالم بردن اسلحه اتمی بعد از حمله اول دشمن، زیربنای این تئوری باشذ، کشورهایی که به اسلحه اتمی دست یافته اند مجبور می شوند که دائما یا بفکر دستیابی به تکنولوژی برای حفاظت از اسلحه اتمی و یا مسابقه تسلیحاتی باشند. با فراهم آوری هر تکنولوژی در حیطه اسلحه اتمی و اینکه گروهی یا زودتر و یا بطور مطلق می توانند باین تکنولوژی دست یابند، حفظ بقائی وجود نخواهد داشت و نظم بین الملل همچنان بی ثبات می ماند.
برای اینکه اسلحه های اتمی بتواند حفاظت شوند و از حمله دشمن مصون بمانند سه راهکار در گذشته در پیش رو قرار گرفته شده است. این سه راهکار شامل سخت تر کردن محیط اسلحه اتمی(Hardening)، مخفی نمودن آنها (Concealment) و افزونگی (Redundancy) می باشند. اول؛ در مکانیسم سخت تر و یا محکمتر کردن محیط اسلحه اتمی، از سیلوهای مخصوصی استفاده شده تا از منفجر و گرم شدن، شوک و لرزش جلوگیری کرده و همچنین از ایجاد سیستمهای اطلاعاتی، پرتاب کنندگان متحرک و سیار، کنترل سخت فرماندهی استفاده شده است. مشکل ایجاد محیطی سخت و محکم اینست که بمبهای ویژه ای (Bunker Buster) میتوانند این سیلوها و تاسیسات هسته درون آنهارا در زیر زمین منهدم کنند. دوم؛ طراحان برنامه اسلحه اتمی همچنین از مخفی کردن اسلحه های اتمی استفاده می کنند. مخفی کردن خصوصا در سطح اهرم و پلاتفرمهای محرک و سیار(Mobile) تحویل (Delivery) و یا پرتاب موشکی از طرق موشکهای بالستیک، زیر دریایی های مجهز به موشکهای بالیستیک و اتمی(SSBNs)، موشکهای سیار پرتاب کننده مانند (Transporter Erector Launchers -TEL) که همگی می توانند در شرایط مساعد و با تکنولوژِی خاص عملی می گردد. مشکل مخفی کردن با مشکل بزرگی نیز می تواند روبرو شود که به آن به خطا رفتن در حد مرگ (Fail Deadly) می گویند . بخطا رفتن در حد مرگ باین معنی است که اگر دشمن از تکنولوژی برتری برخوردار باشد تا از طریق سنسور و یا روشهای دیگری اسلحه های اتمی یک کشور را جستجو کند، به عمر آن اسلحه اتمی در یک حمله خاتمه داده میشود. سوم؛ مفهوم افزونگی به این معنی است که کشورهاییکه به اسلحه اتمی مسلح هستند از روشهای مختلف و گسترده ای برای تحویل و یا پرتاب بمب اتم خود استفاده می کنند. آنها اسلحه های اتمی خودرا در عرصه های مختلف تحویل و پرتاب پخش میکنند تا از خطر انهدام آنها از طرف دشمن جلوگیری بعمل آورند. مهمترین بخش در افزونگی کنترل مطلق پروسه هدایت و کنترل و ایجاد یک سیستم ارتباطاتی منظم است. هرکدام از سیستم هایی که برای تحویل و یا پرتاب استفاده می شود نقاط قدرت و ضعفی دارند که در مجموع محاسبه می شوند و همزمان توان نظامی دشمن نیز مورد ارزیابی قرار می گیرد. تکنولوژی جدید به موشکها کمک کرده است تا دقیق تر عمل کنند. این تکنولوژی اگرچه می تواند بکشورهای غنی و بسیار پیشرفته کمک کند، اما برعکس قابلیت آنرا دارد که برنامه اسلحه هسته ای یک کشور کمتر توسعه یافته را کاملا با چالش روبرو کند.
عوامل ساختاری اسلحه هسته ای: یکی از عمده ترین بحثها در کشورهاییکه به اسلحه اتمی دست پیدا کرده اند چگونگی ساختار و یا چینش اسلحه های اتمی است. کشورهایی نظیر انگلیس میدان (Field) محدودی را باین چینش اختصاص می دهند درحالیکه کشورهایی مثل آمریکا و روسیه میدان بسیار وسیع تری را باین چینش اختصاص داده اند. آمریکا و روسیه انواع تسلیحات (Portfolio) را در میدان های مختلف چینش کرده اند که این اسلحه ها و با روشهایی که پرتاب می شوند بین فاصله های دور و نزدیک، قدرت کلاهک و تعداد اسلحه اتمی و همچنین نوع دشمن تقسیم بندی می شوند. به لحاظ تقسیم ابزار پرتاب و یا طریق آن از سه میدان زمین، اسمان و آب بوسیله زیر دریائی و یا ناوبر های جنگی استفاده می شود. اینگونه برخورد با چینش ساختار هسته ای و تنوع بخشی (Diversification) به انواع و یا نمونه های مختلف اسلحه اتمی می تواند بسیار پیچیده شود. انتخاب انواع اسلحه برای تحویل و پرتاب از طرق سه گانه (Triad) با در نظر گرفتن مکانیسمهای دفاعی بازدارندگی، جلوگیری از یک حمله پیشگیرانه و یا جلوگیری از حمله دوم شکل می گیرد.
اما داشتن انواع تسلیحات اتمی تمام داستان نیست. اگر در کشوری یک اسلحه خاص اتمی ساخته شود و برای آن کشور مقدور نباشد که به انواع مختلف اسلحه های اتمی دست پیدا کند، یک نوع پروسه تحویل و یا پرتاب برای آن اسلحه در نظر گرفته می شود. اگر کشوری به فکر تنوع بخشی در بخش اسلحه های اتمی خود نباشد نتنها هرگونه توجیهی را برای بازدارندگی از دست می دهد که خطر حمله به کشور را زودتر از اینکه به انواع اسلحه های اتمی دسترسی پیدا کند توسط کشورهای مجهز تر به اسلحه اتمی افزون می نماید. باز اگر کشوری که اسلحه هسته ای دارد به ساخت انواع اسلحه های اتمی روی نیاورد و در شرایط تنش قرار گیرد، نمیداند از تهدید کدام اسلحه در مقابل دشمن استفاده کند تا در کاهش تنش موفق باشد. البته کشورهای ثروتمند که توانسته اند به تکنولوژیهای برتر دسترسی پیدا کنند میتوانند به انواع مختلف اسلحه اتمی از طریق چینش های مختلف دسترسی پیدا کنند. در اینجا کشوری ثروتمندتر نه تنها به انواع مختلف اسلحه اتمی دسترسی دارد که به شکل های مختلف هم آنهارا چینش می کند و راههای پرتاب موثر آنهارا نیز برنامه ریزی می کند. مشکل دیگری که امکان دارد دسترسی موثر به انواع اسلحه های اتمی و چینش های مختلف را بی ثمر کند، دسترسی دشمن به یک تکنولوژی جدید برتر است که بتواند نوآوری تازه ای در عرصه اسلحه اتمی عرضه کند و تمام معادلات گذشته را برهم زند. مشکل دوم دستیابی به اسلحه های متنوع اتمی اینست که بسیار هزینه آور است و در بسیاری از موارد همه کشورهای دست یافته به اسلحه اتمی نمیتوانند از آنواع مختلف استفاده کنند. و این دقیقا چیزیست که در حال حاضر در بین هندوستان و پاکستان در حال شکل گیریست. توان هند در انواع اسلحه، روشهای پرتاب، حجم کلاهک و دسترسی به تکنولوژی بسیار موثر تر از پاکستان پیشی گرفته و می گیرد.
چینش اسلحه های اتمی و دستیابی به انواع آن و فکر در این مورد محصول دوران جنگ سرد نیست بلکه بعد از دستیابی آمریکا به اسلحه اتمی، مرتب مورد بحث و تحلیل قرار گرفته است. اینگونه فهم از چینش برتر و انواع اسلحه در واشینگتن، پایه مذاکرات و توافقنامه های بین آمریکا و روسیه مانند (New START Treaty) شده است و میتوان گفت این توافقنامه زیربنایی برای حرکت بسوی جهان صفر (Global Zero) از اسلحه اتمی هم در جهت کم کردن آنها و همچنین اضمحلال تمام اسلحه های اتمی شده است. دنیا نهایتا به این نتیجه رسیده است که داشتن اسلحه اتمی از پیچیدگیهای خاصی برخوردار است و نهایتا اسلحه اتمی نمی تواند بازدارنده باشد. توان اسلحه های مرسوم و متعارف بشدت افزونی گرفته است و در مقایسه با اسلحه اتمی از پیچیدگی های کمتری برخوردارند.
اسلحه های اتمی و نوع هدف گیری: یکی از اهداف بکارگیری اسلحه اتمی بعنوان نیروی بازدارنده، تهدید هدف گیری شهرهای دشمن با این نوع اسلحه است. در این نوع استراتژی در بکار گیری اسلحه اتمی، از سیاست ایجاد تشنج ووحشت (Shock and Awe) بهره گرفته میشود. وقتی یک جنگ شروع می شود و از اسلحه اتمی استفاده می شود، نمونه آن آمریکا و ژاپن، رهبران منطقی برایشان تعداد انهدام و یا نابودی شهرها تا حدی قابل قبول میشود اما وقتی تعداد آنها بالا رفت و یا نیت دشمن به نابودی بیشتر شهرها بود، نابودی بیشتر شهرها بدلائل مختلف قابل قبول نمیافتد. در بطن این عدم قبول و یا نابودی شهرها، حمله به شهروندان قرار دارد. اگر با تعبیر گلن اسنیدر موافقت کنیم که بازدارندگی در کل بمعنی "قدرت برای قانع کردن" است، و رابطه بین این دو مفهموم، قدرت و قانع کردن، را در ارزیابی سود و زیان یک عمل محاسبه کنیم تا دشمن را قانع کنیم که زیان یک حمله بیشتر از سود انست، هزینه عملی و اخلاقی حمله به شهروندان بیشتر از هرچیز خودرا عیان می کند. بین سالهای 1947 و 1949، اتحاد جماهیر شوروی سابق در جنگها، استراتژی حمله به شهرها را بیشتر مورد توجه قرار داده بود. رابرت جرویس در سال 1980 نوشت، "بازدارندگی برپایه این اندیشه شکل گرفته است که توان اسلحه ای می تواند شهرهارا تخریب نماید." در زمان کندی آمریکا کوشش نمود که از این سیاست دوری جوید اما مشکل اینجاست که قدرت اسلحه اتمی آنچنان بالاست، که خواسته و یا نخواسته، و از طرق مختلف همچنین آلودگی محیط زیست، سلامت و جان مردم را هم در بر می گیرد.
در جنگ جهانی اول حمله به شهرها استراتژی کشورهای درگیر نبود بخاطر اینکه صنعت هواپیما سازی هنوز بحدی نرسیده بود که هواپیما بتواند نقش بمب افکن را ایفا نماید. امروز روابط بین الملل با تئوریهای اخلاق در جنگ (Justice of War) و اخلاق در جنگ(Justice in War)، حمله به شهروندان یک کشور را محکوم می داند. اما بلحاظ عملی، استراتژی بازدارندگی در یک جنگ اتمی در حمله به شهرها توفیقی حاصل نمیکند. در جنگ جهانی دوم، شهرهای انگلیس بیشتر از بقیه شهرهای اروپا مورد حمله بمب افکنهای نازی قرار گرفت، اما برخلاف استراتژی هیتلر که فکر میکرد با تخریب کامل شهرها، دولت انگلیس تسلیم می شود، چنین نشد. هیچ عضوی از پارلمان انگلیس که مردم این کشور را نمایندگی می کردند نخواست که کشورش تسلیم شود. نهایتا 60 هزار نفر در انگلیس جان خودرا بخاطر حمله هوایی ارتش نازی در شهرها از دست دادند اما بیش از پیش مردم انگلیس قانع شده بودند که باید تا پایان در مقابل ارتش نازی استقامت کنند. نخست وزیر انگلیس وینستون چرچیل مکانیزمی بکار گرفته بود تا ارتش نازی را تشویق کند که بجای حمله به ساختارهای نظامی این کشور، به شهرها حمله کند تا مردم انگلیس ارتش خودرا همراه با متحدین خود در صحنه ببینند و برای شکست دشمن اظهار امید واری کنند. نمونه ژاپن شاید نمونه دیگری باشد برای اینکه شاید تصور شود که دولت این کشور از وحشت بمبهای آمریکا بر دوشهر هیروشیما و ناکازاکی تسلیم شد. چهار دلیل برای تسلیم ژاپن پرده از عوامل دیگری برمیدارد. اول، اتحاد جماهیر شوروی وارد جنگ با ژاپن شده بود. دوم، ژاپن در استانه یک ویرانی مطلق بود و دو بمب بر شهرهای این کشور هم در این راستا قرار میگرفتند. سوم، مدارک نشان میدهد که دخالت نظامی اتحاد جماهیر شوروی در ژاپن به بحران های داخلی این کشور کمک نموده بود. چهارم، ژاپنی ها از اینکه قبول کنند که اشتباه کرده اند، راه آسانتری را انتخاب کردند تا بشهروندان خود بگویند که دوبمب آمریکا و برای حفظ آنها در جنگ تسلیم شدند.
حمله به شهرها هرگز نتوانسته است که مردم یک کشور و دولت آنرا تسلیم نیروی مخاصم کند. حمله چنگیز به بخارا، مرو و سمرقند در سال 1220 میلادی نشان داد که هنوز سه سال بعد از حمله، مردم از خود استقامت نشان میدادند. در طول جنگهای 30 ساله در اروپا، شهر مقدبرگ به آتش کشیده شد و تمام شهروندان آن در سال 1631 قتل عام شدند، اما استقامت مردم ادامه پیدا کرد. در سال 1864، یکی از رهبران ارتش شمالی در آمریکا، جنرال ویلیام شرمن، شهر اتلانتا را تسخیر نمود و آن شهر را به اتش کشید. در اوریل 1865، ارتش شمالی در آمریکا نهایتا شهر ریچموند را در ایالت ویرجینیا تسخیر نمود. اما هنوز جنوبیها حاضر نبودند که تسلیم شوند. زمانیکه جنرال رابرت لی و جوزف جانتسون در جنوب از ارتش شمالیها شکست خوردند، جنوبیهای نژاد پرست تسلیم شدند. لذا شاید هم بلحاظ تاریخی و هم عملی خصوصا در بیش از نیم قرن اخیر هدف گیری نظامی و خرابی شهرها نتوانسته باشد بازدارندگی ایجاد نماید.
پدیده هلندیزیسیون: هلند کشوریست که در سال 1713، پیش از دستیابی به اسلحه اتمی باین نتیجه رسید که بدنبال ایجاد قدرت نظامی نخواهد رفت. شاید صحبت کنت والتز راهگشایی برای این تصمیم باشد که، "قصه روابط بین الملل، قصه کشورهای قدرتمند در زمان آنهاست." ممکن است گروهی بخواهند از این نقل قول این نتیجه را بگیرند که قدرتهای بزرگ حتما باید بدنبال قدرت نظامی باشند تا قدرتمند بمانند اما شاید نتیجه گیری دیگر این باشد که بمیزانیکه قدرتهای بزرگ دست از تنش برمی دارند و بدنبال رقابت در عرصه اقتصاد می روند، میتوان آن زمان را زمان قدرتهای بزرگ اقتصادی دنیا دانست. اسپانیا، دانمارک و سویس هم بعدا به هلند پیوستند. اولین قرار صلح در اروپا بعد از جنگهای ناپلئون در سال 1815 شکل گرفت. در یکصد سال بعد از آن اروپائیان جنگ را غیر اخلاقی و غیر متمدنانه دانستند. این روند امروز در صحنه بین المللی دارد خودرا نشان میدهد.
در سال 2008 یکی از خشونت بارترین حملات به هند در شهر مومبای شکل گرفت. بعد از این حمله هنوز روابط بین هند و پاکستان در دوران تنش مانده است. کشمیر در کنترل کامل هند است و هند و پاکستان هرگز به تهدید استفاده اسلحه اتمی دست نزده اند. مشکل کره شمالی با کره جنوبی هنوز لاینحل مانده است و توان بسیار بالای اسلحه هسته ای آمریکا نتوانسته است در جهت حل این مشکل استفاده شود بخاطر اینکه نیروی زمینی و متعارف کره شمالی، عامل بازدارنده برای تهدیدات بیرونی این کشور بوده است. پوتین در حال حاضر در مرزهای اوکراین برای مداخله نظامی احتمالی ایستاده است اما نه اسلحه اتمی روسیه که تحریم های آمریکا و اروپا عامل بازدارنده مداخله نظامی پوتین در این کشور شده است. تجربه جنگهای جهانی بزرگترین عامل بازدارنده در تقلیل تنش بین غرب و روسیه بوده است. پیچیدگی های اسلحه اتمی در نوع، چینش و همچنین مکانیزم های تحویل و پرتاب پهلوی تکنولوژیهای بسیار پیشرفته هم برای انهدام اسلحه های دشمن و هم محافظت از اسلحه های اتمی، بر حجم این پیچیدگی ها افزوده است تا جائی که توان بازدارندگی را از این نوع اسلحه گرفته است. پیشرفت در صنعت و تولید اسلحه مرسوم و متعارف همراه با انواع دیگر جنگها مانند جنگ سایبری، بر توان نظامی بسیاری از کشورها بدون دستیابی به اسلحه اتمی افزوده است.
Edward N. Luttwalk, "Of Bombs and Men," Commentary, August 1983, p. 82.
Robert J. Art and Kenneth N. Waltz, "Technology, Strategy, and the uses of Force," in The Use of Force, (Lanham, Md: University Press of America, 1983).
Samuel P. Huntington, The Common Defense (New York: Columbia University Press, 1961), P. 46.
Warner R. Schilling, "The H-Bomb Decision." Political Science Quarterly, Vol. 76, No. 1, P. 26.
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل