دکتر سینا عمادی، پژوهشگر مسائل بین الملل
مقدمه
مدرنیته روندی بود که دنیای جدید خلق کرد، از قرن پانزدهم از اروپا شروع شد و بتدریج طی چندین دهه ضمن توسعه به سراسر نظام بین الملل گسترش یافت. اوج این پروسه در قرن نوزده و نیمه اول قرن بیست بود که تمامی کره خاکی و حتی کرات دیگر را تحت تاثیر قرار داد. انعکاس این روند در سیاست بین الملل ابرقدرتهای جهانی و ترویج مکاتبی هستند که در هر دوره نقش زیادی در حفظ و تداوم نظم بین الملل ایفا کرده اند. در قرون شانزده و هفدهم اسپانیا و پرتغال بازیگر این نقش در سطح نظام بودند که بتدریج هلند و بعد از آن بریتانیا در قرن هیجدهم و نوزدهم کنش گر جایگزین شدند و بعد از جنگ جهانی دوم امریکا در کنار اتحاد جماهیر شوروی به عنوان دو قطب برتر جهانی در قالب دو مکتب لیبرالیسم و کمونیسم پدیدار شدند. در دهه 1990 و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده به عنوان پیروز عرصه بین الملل در قالب نظم نوین جهانی ایفاگر و مروج ایدئولوژی و نظمی در نظام بین الملل گردید که در طول جنگ سرد نیز بخش گسترده ای از کشورها تحت تاثیر آن قرار داشتند. در واقع می توان این گونه تفسیر کرد که نظم بین الملل بعد از جنگ جهانی دوم برآمده از مکتب لیبرالیسم و نئولیبرالیسم امریکایی بود که اتحاد جماهیر شوروی به عنوان پرچمدار مکتب کمونیسم درصدد نقد مکتب غربی و ارایه بدیل برای آن بود. به عبارت دیگر ظهور مکتب کمونیسم در اعتراض و ارایه جایگزین برای لیبرالیسم ونئولیبرالیسمی بود که در سرتاسر عرصه های داخلی و بین المللی ظهور کرده بود.
بنابراین مدرنیته به عنوان هسته مرکزی نظمی محسوب می شود که بخصوص طی سه قرن اخیر، نظام بین الملل را تحت تاثیر قرار داده است و مکاتب دیگر درصدد نقد یا ارایه بدیلی برای آن بوده اند که عمده این مکاتب یا ایدئولوژیها را می توان در سه مکتب کمونیسم، اسلام و ملی گرایی تفکیک کرد. کشورها نیز متاثر از سه مکتب فوق در هر دوره ای به انتقاد یا ارایه بدیل برای نظم بین الملل پرداخته اند. در این مجال تلاش خواهد شد به عمده مخالفانی که در واکنش به نظم بین الملل بعد از جنگ جهانی دوم تا به امروز شکل گرفته است در قالب سه مکتب فوق اشاره گردد.
مخالفان نظم بین المللی قبل از جنگ جهانی دوم
از اولین مخالفان نظم بین المللی قبل ازجنگ دوم جهانی ظهور فاشیسم هیلتری و نازیسم موسولینی در دهه های سی و چهل قرن بیستم و وقوع دو جنگ جهانی خانمانسوز بود. فاشیسسم و نازیسم نه تنها مخالف لیبرالیسم و نظام بازار آزاد بودند و اقتصاد دولتی و همه گیری را ترویج می کردند بلکه در موضع سیاسی نیز با هر گونه نظام دموکراسی مردمی مخالفت می کردند و ایدئولوژی همه گیر و متحد الشکل فاشیسم و نازیسم را ترویج می کردند. عمر این نظامها علی رغم تمامی هزینه های جانی و مالی که برای نظام بین المللی به جای گذاشت بیشتر از دو دهه طول نکشید و با تمامی خساراتی که در این زمینه وارد نمودند نهایتا در مقابل رقیب قدرتمند خود مجبور به کناره گیری شده و بعد از تا مدتها به انزوا فرو رفتند.
دومین مکتبی که بلافاصله بعد از سقوط فاشیم و نازیسم در مقابل لیبرال دموکراسی قد علم کرد مکتب کمونیسم بود که ابتدا در اتحاد جماهیر شوروی شکل گرفت و بعدها به کشورهای همچون چین، کره شمالی، ویتنام، کوبا، بولیوی، نیکاراگوئه و ونزوئلا نیز سرایت کرد و این کشورها به عنوان کشورهای کمونیستی نزدیک به هفتاد سال گذشته تاکنون از مخالفان نظم موجود نظام بین الملل لیبرال امریکایی بوده اند.
مکتب کمونیسم به عنوان مظهر و نماد مخالفت با مکتب لیبرال دموکراسی امریکایی و غربی در سطح نظام بین الملل در کوران و بحبوحه مدرنیته در قرن نوزده توسط فیلسوفانی همچون مارکس، انگلس شکل گرفت و بعدها گسترش پیدا کرد. بنابراین اگر چه رگه های از مکتب کمونیستی را می توان در آرا و اندیشه های اشتراکی متفکران هزاران سال پیش نیز دنبال کرد اما به عنوان یک مکتب و شاکله در قرن نوزدهم سامان یافت و در قرن بیستم در برخی کشورها متجلی گردید.
در واقع کمونیسم ایده های برای آینده و پایان لیبرالی دموکراسی تعریف کرده بود که بر اساس آن سلطه سرمایه داری بورژوا به پایان خواهد رسید و با انقلاب کارگری، مالکیت خصوصی از بین خواهد رفت و اشتراکی شدن و نظام سوسیالیستی و پس از آن نظام کمونیستی شکل خواهد گرفت که در آن استثمار کارگر توسط سرمایه دار از بین خواهد رفت.
علی رغم آنچه پیش بینی می شد انقلاب کمونیستی و ظهور مکتب کمونیسم نه در کشورهای غربی و توسعه یافته بلکه در کشورهای نیمه توسعه یافته همچون روسیه ظهور کرد و به کشورهای عقب مانده و کم توسعه همچون چین، وبتنام، کوبا و کره شمالی بسط و گسترش پیدا کرد.
دومین مکتبی که برخی کشورها با توسل به آن مخالفت با نظم موجود جهانی را بعد از جنگ جهانی دوم توجیه می کردند اسلام بود. همچون مکتب کمونیستی که بر اساس تفاسیر کشورها متفاوت تعبیر شده است اسلام هم در برخورد با روند مدرنیته در کشورهای مختلف و خاصه در نظام بین المللی به گونه های مختلف تفسیر شده است. اما به طور کلی اولین تضارب آرا کشورهای مسلمان با اندیشه های نو مدرنیته غربی، در مباحثی همچون نوسازی بروز یافت که از آن جمله می توان به تضارب آرا در ابعاد سیاسی بویژه تفسیر مفهوم دموکراسی در آرا متفکران مختلف کشورهای اسلامی اشاره کرد که برخی با استناد به مفاهیم اسلامی از جمله سوره شوری و روایات دیگر درصدد بومی سازی این مفهوم غربی از نظام سیاسی مدرن بودند. در ابعاد دیگر همچون صنعت نیز بتدریج اقدام به آموزش و وارد کردن ساخته ها و مصنوعات غربی نمودند.
در بعد بین المللی و نظمی که در نظام بین الملل بویژه بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفت برخی کشورهای اسلامی به طور بارزی با آن مخالفت کرده و همواره به صورت منتقد عمل کرده اند. از جمله این کشورها در سالهای ابتدایی دوران بعد از جنگ دوم می توان به مبارزات ضد استعماری در تعدادی از کشورهای اسلامی اشاره کرد که عمدتا جنبه داخلی داشته اما با استقلال این کشورها، مواضع آنها در نظام بین الملل همواره مخالفت با نظم موجود نظام بوده است. سردمدار این مخالفت و انتقاد توسط جمهوری اسلامی ایران بعد از انقلاب اسلامی در سال 1357 شمسی رقم خورده است دوره طولانی بیش از چهار دهه که کمتر کشوری از کشورهای اسلامی را می توان یافت که این مدت طولانی با این نظم سر ناسازگاری داشته باشد. البته کنش گری جمهوری اسلامی در طی این چهار دهه با شرایط و مختصات خاصی همراه بوده است که نه تنها با کشورهای دیگر اسلامی بلکه با سایر کشورهای کمونیستی منتقد نظم نیز تفاوت های زیادی داشته است که در ادامه به روند کلی این کشورها اشاره خواهد شد.
مکتب سومی که کشورها با توسل به آن مخالفت با نظم بین المللی را توجیه کرده اند ملی گرایی یا ناسیونالیسم است. ویژگی بارز این مکتب این است که نسبت به دو مکتب دیگر جنبه محدود تری دارد. کمونیسم و اسلام هر دو آرمانهای منطقه ای و جهانی دارند و داعیه این کشورها اهداف داخلی، منطقه ای و جهانی را شامل می شود اما در ملی گرایی این جنبه محدود تر است هر چند می توان ابعاد منطقه ای را نیز در این زمینه تسری داد همچون ملی گرایی عربی عبدالناصر در مصر در دهه شصت که شامل سوریه هم می شد. از کشورهای دیگر در این زمینه می توان به روسیه دوره پوتین و پان عربیسم دوره صدام اشاره کرد. در ادامه مخالفان بارز نظم بین الملل بعد از جنگ جهانی دوم در قالب سه مکتب، مختصر اشاره خواهد شد.
1-کشورهای کمونیستی مخالف نظم
شوروی:
شوروی بعد از جنگ جهانی دوم به عنوان یکی از قطب های قدرت در نظم بین الملل جدید ظهور کرد نظمی که عمدتا بر تواناییهای نظامی متمرکز بود و تواناییهای اقتصادی در مراتب بعدی قرار داشت. شوروی ها پس از پایان جنگ جهانی دوم در سومین دهه انقلاب کمونیستی قرار داشتند که امواج آن به بسیاری از کشورهای دنیا در قاره های مختلف در حال گسترش بود. کمونیستهای شوروی به عنوان مبدا و مادر کمونیسم جهانی پدیدار شدند و در این رقابت سخت با ایدئولوژی رقیب و با دستیابی به بمب اتم، قدرت برابری و مقابله را در مقابل امریکاییها افزایش دادند. رقابتی که بیشتر از سه دهه به طول انجامید و نهایتا شوروی ها از آنچه در این سالها از آن غفلت کرده بودند یعنی حوزه اقتصادی ضربات شدیدی را متحمل شدند که منجر به سقوط نظام کمونیستی هفتاد ساله شد و پرونده مادر کمونیسم در سال 1991 بسته شد.
چین:
انقلاب کمونیستی چنین در سال 1949 به رهبری مائو مقارن با سالهای پس از جنگ جهانی دوم رخ داد، دوره ای که زمزمه های اولیه نظم دو قطبی توسط امریکا و شوروی در حال شکل گیری بود و کمونیسم به عنوان یک قطب در اوج محبوبیت جهانی قرار داشت. چین در کنار روسیه به عنوان دو ابر قدرت بزرگ نظام، در شورای امنیت صاحب کرسی رای و حق وتو شدند اما داعیه مخالفت با امپریالیسم سرمایه داری امریکا وجه و مشخصه بارز این دو کشور بود. چینی ها گوی سبقت را در مخالفت با نظم موجود و قطع روابط با امریکا طی نزدیک به دو دهه ربودند و با سیاست جهش بزرگ مائو در دهه پنجاه میلادی و انقلاب فرهنگی در دهه شصت میلادی در انزوای کامل قرار گرفتند. اما این پایان ماجرا نبود و با مرگ مائو رهبر انقلاب چین، اندیشه های جدیدی در رهبران این کشور، نوید تحولی در رویکرد آن نسبت به سیاست بین المللی بود و جهش بزرگی که مائو آغاز کرده و معطوف به داخل بود در دهه هفتاد توسط دن شیائو پینگ در عرصه بین المللی دنبال شد و درهای چین در حوزه اقتصادی بر روی نظام بین المللی باز شد. موضع نرم چین در حوزه اقتصاد و تعامل با دنیا باعث تاثیر بر سایر ابعاد و نرم تر شدن مواضع چین نسبت به نظم بین المللی در حوزه سیاسی و فرهنگی نیز گردید. امروز اگر چه ساختار سیاسی کمونیستی چین همچنان حفظ شده است اما این به معنای تصلب و عدم انعطاف رهبران چینی نیست زیرا عرصه اقتصاد بر سایر عرصه ها تاثیر گذار بوده است هر چند شکل و محتوی آن حفظ شده باشد. به عنوان نمونه یکی از موضوعاتی که در دهه های هشتاد و نود میلادی قرن بیستم توسط کشورهای غربی عامل فشار بر چین بود، موضوع حقوق بشر بود، اما امروز صحبتی از حقوق بشر در چین نمی شود زیرا اقتصاد، بسیاری از مسائل فقر و مشکلات اقتصادی و فرهنگی را دگرگون کرده است.
سیاست چینی ها به عنوان یکی از منتقدین نظم موجود جهانی منحصر به فرد و به عنوان یک الگو در نظام بین الملل مطرح بوده است. امروز چینی ها همچنان مخالف نظم موجود بین المللی هستند اما خود یکی از پایه های این نظم و نظم بدیل شده اند و از نقد گفتمانی به نقد عملیاتی گذر کرده اند.
کره شمالی:
کره شمالی سرسخت ترین بازیگری است که به مدت طولانی و نزدیک به هفتاد سال توانسته است نظم موجود جهانی را بعد از جنگ جهانی دوم به چالش بکشد. کره شمالی اولین عرصه نبرد دو قطب پس از جنگ جهانی محسوب می شود. با گسترش کمونیسم در کره، این کشور در سالهای آغازین دهه 1950 به دو کشور شمالی با حمایت شوروی و چین و کره جنوبی با حمایت امریکا و غرب تقسیم شد و جنگ کره اوج این قطب بندی محسوب می شد. مدل کره شمالی به شوروی ها بسیار نزدیک بود زیرا در عرصه نظامی، گسترش سلاحهای هسته ای را برای تاب آوری در مقابل هژمون امریکای دنبال کردند. این کنش گری کره شمالی نیز در نوع خود منحصر به فرد بوده است زیرا انزوای داخلی به علاوه گسترش سلاحهای هسته ای را طی چندین دهه دنبال کرده است بدون اینکه مانند شوروی ها به بن بست برسد یا مانند چینها دچار تغییرات و دگرگونی سیاستها شود. اگر از منظر تاریخی بخواهیم به مخالفان نظم موجود جهانی نگاه کنیم کره شمالی سرآمدترین بازیگر این میدان بوده است که همواره هسته سخت خود راحفظ کرده و همچنان مخالف و منتقد سخت به حساب می آید هر چند مردم این کشور آسیب های داخلی فراوانی را متحمل شده اند.
ویتنام:
ویتنام در نیمه اول قرن بیستم مستعمره فرانسویها بود، بعد از جنگ جهانی دوم و با دو قطبی شدن نظام بین الملل این کشور نیز تحت تاثیر نظم جدید قرار گرفت و همچون کره شمالی عرصه نبرد دو قطب قرار گرفت. در واقع جنگ ویتنام نماد مخالفت و مقاومت کمونیستی نزدیک به یک دهه در برابر نیروهای امریکایی در خاک این کشور بود. با پایان جنگ ویتنام فشارهای امریکا علیه این کشور در قالب تحریمهای سنگین اعمال شد. اما در دهه 1990 رویکرد این کشور متاثر از فضای نظام بین الملل و گسترش نظم نوین جهانی در قالب نئولیبرالیسم قرار گرفت و ویتنامیها با فراموشی خاطرات دردناک گذشته و مخالفت با نظم، درصدد بهره گیری از شرایط برآمدند به صورتی که با حذف و کاهش تحریمها امریکا علیه این کشور، ایالات متحده به عنوان یک مرکز صادرات کالاهای ویتنامی طی دو دهه اول قرن بیست و یکم قرار گرفت و میزان کالاهای صادراتی این کشور به امریکا در سال 2017 حدود 61 میلیارد دلار ارزش گذاری شده است.
کوبا:
اگر چه ریشه های فکری کمونیسم از اروپای غربی آغازگردید لکن دراروپای شرقی و اوراسیا خاصه اتحاد جماهیر شوروی شکل عینی پیدا کرد و بتدریج به شرق آسیا گسترش پیدا کرد. اما منطقه مستعد دیگر برای رشد این مکتب کشورهای امریکای لاتین خاصه کشور کوبا بود. کوبا از منظر جغرافیایی نزدیکترین کشور کمونیستی به مرکز ثقل نظم بین المللی یعنی امریکا بوده و هست. گسترش کمونیسم در نزدیکی مرزهای امریکا تفسیر و توجیه خاص خود را داشت تا جایی که در سال 1962 و حادثه خلیج خوکها دو ابرقدرت امریکا و اتحاد جماهیر شوروی را تا آستانه جنگ هسته ای نیز پیش برد. کوبا به رهبری فیدل کاسترو مظهر مخالفت با نظم بین المللی امریکایی بعد از جنگ جهانی دوم بوده است و به جز مقاطعی کوتاه در سالهای اخیر، همواره این مخالفت سرلوحه سیاستهای حکمران کوبایی بوده است. ویژگی کوبا در مقایسه با دیگر کشورها این است اگر چه این کشور در نزدیکی ایالات متحده طی چندین دهه تفسیری انتقادی سخت از نظم بین الملل همچون کره شمالی ارایه داده است اما به علت دنبال نکردن تسلیحات هسته ای همچون کره شمالی، تهدیدی نظامی برای امریکا محسوب نشده است.
کشورهای امریکای لاتین
از منظر عرفی امریکای لاتین با کشورهای همچون نیکاراگوئه، ونزوئلا، بولیوی و در مقاطعی اکوادور، برزیل و حتی آرژانتین به منطقه ضد امریکایی و بالتبع منتقد نظم بین المللی قلمداد می شوند. اوج این مخالفت را در انقلابهای دهه 1950 و 1960 در این کشورها شاهد بودیم. طی چندین دهه بعد و حتی بعد از فروپاشی شوروی و از بین رفتن قطب کمونیسم این مخالفت کاهش پیدا نکرد و در کشورهای همچون ونزوئلا در دوره چاوز، برزیل در دوره داسیلوا، اکوادرو دردوره مورالس و نیکارگوائه دردوره اورتگا ادامه پیدا کرد.
2-کشورهای ملی گرا مخالف نظم
روسیه:
با فروپاشی شوروی در سال 1991 و تقسیم آن به 14 کشور، روسیه وارث اصلی میراث ابرقدرت شوروی سابق محسوب می شد و طی دهه 90 مقامات روسیه با موج بزرگ نئولیبرالیسم جهانی همگام شدند و درصدد پیاده سازی اصول و فنون مکتب بازار آزاد و نظم نو در داخل کشور برآمدند اما نتایج کسب شده برای این کشور فاجعه بار بود و با بحران های مالی در سالهای 1998 و 1999 اقتصاد این کشور به جای رونق و شکوفایی در سراشیبی و سقوط قرار گرفت. جامعه روس که نزدیک به هفتاد سال در معرض افکار نظام کمونیستی شوروی قرار داشتند با تغییر یکباره و پذیرش نظم نوین و مهم تر آن نتایج فاجعه بار کسب شده یکبار دیگر آماده بازگشت به گذشته و درپیش گرفتن نظم اسبق یعنی مخالفت با نظم امریکایی نظام بین الملل قرار گرفتند. ظهور پوتین در سیاست روسیه نتیجه این روند بود. مساله اینکه آیا پوتین جامعه روس را به احیاء نظم اسبق سوق داد یا جامعه روس خود پذیرای چنین نظمی بود خود بحثی جداگانه می طلبد لکن زمزمه های بازگشت به نوع کنشگری شوروی در اوج جنگ سرد از همان سالهای ابتدایی قرن بیست و یک در سخنرانی پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ در سال 2007 هویدا گشت و در عرصه عملی در جنگ با گرجستان در سال 2008، جنگ با اوکراین در سال 2014 و شدیدترین نوع آن در جنگ علیه اوکراین و اشغال این کشور در سال 2022 نشان داده شد که حمله اخیر به اوکراین خاطرات حملات شوروی کمونیستی به مجارستان در سال 1956 را تداعی می کند.
مصر
مصر در دوره ای کوتاه در دوره عبدالناصر در ده های 1950 و 1960 ایفاگر نقش مخالف با نظم بین المللی بود. ایدئولوژی ناصر ملی گرایی عربی و متحد کردن چند کشور عربی نزدیک از جمله سوریه بود. شرایط مصر در آن دوران مشابهاتی با جمهوری اسلامی در مخالفت با نظم موجود بین الملل داشت و آن تضاد با اسرائیل بود که مورد حمایت و پشتیبانی ایالات متحده قرار داشت. ناصر در سه جنگ 1956، 1967 و 1973 با همراهی تعدادی کشورهای عربی وارد جنگ با اسرئیل شد که شدیدترین آن در سال 1973 و تحریم نفتی علیه غرب همراه بود، تحریم نفتی به عنوان نمونه ای از مبارازت ضد امپریالیستی و اقداماتی که نظم امپریالیستی امریکایی را به چالش کشید معروف شده است. با مرگ ناصر رهبران مصر رویکرد نظم ستیزی بین المللی را رها کرده و در مسیر کاملا مخالف اسلاف خود حامی نظم بین الملل شدند که نتایج درخشانی برای مصریها در پی نداشته است.
عراق:
صدام در عراق دنبال رو سیاستهای مشابه ناصر در مصر بود، هر چند ملی گرایی عربی که صدام دنبال می کرد محدود و منحصر به ابعاد داخلی و فاقد ابعاد منطقه ای بود. مخالفت عراق در دوره صدام با نظم بین المللی را می توان به دو دوره تقسیم کرد قبل از دهه 1990 و بعد از آن. عراق در دهه 1980 وارد جنگی طولانی با جمهوری اسلامی گردید که مطلوب امریکاییها بود و برای امریکاییها انتخاب صدام در این مقطع انتخاب بین بد و بدتر محسوب می شود. با پایان جنگ هشت ساله و حمله عراق به کویت، ورق کاملا برگشت و طی یک دوره 13 ساله عراق آماج شدیدترین تحریمهای بین المللی قرار گرفت که نهایتا با حمله امریکا به عراق در سال 2003 و سقوط و اعدام صدام همراه شد.
3- کشورهای اسلامی مخالف نظم
ایران
ایران از چند منظر با دیگر کشورهای که مخالف و منتقد سخت نظم بین الملل هستند تفاوت دارد. اول اینکه برعکس چین و ویتنام که از مخالفت سخت به مخالفت نرم و انتقاد نرم رسیدند ایران برعکس از یک موافق نظم دردوره پهلوی به یک مخالف سخت در دوره جمهوری اسلامی تبدیل گردید. دوم برخلاف کشورهای همچون چین، شوروی، کوبا، ویتنام و کره شمالی که مخالفت با نظم را در قالب مکتب کمونیسم توجیه می کنند یا کشورهای همچون عراق، روسیه و یا مصر دوره ناصرکه با ملی گرایی منطقه ای این مخالفت را توجیه می کردند جمهوری اسلامی با رویکرد اسلامی و دینی مخالف نظم موجود است. اگر مکتب کمونیسم مخالفت با نظم بین الملل را در قالب استثمار سرمایه داری از طبقه کارگر و دهقانی توجیه می کند یا مکتب ملی گرایی به اتحاد قومی و هویت ملی و منطقه ای استناد می کند، جمهوری اسلامی با مفاهیمی همچون عدالت خواهی، ظلم ستیزی، دفاع از ملل مظلوم و مبارزه با امپریالیسم مخالفت با این نظم را تبیین می کند.
جمع بندی:
نکته ای که می توان از مخالفت کشورها با نظم بین المللی بعد از جنگ جهانی استخراج کرد، ارایه بدیلهای مختلف برای نظم موجود بوده است. برخی درصدد ارایه بدیل جهانی و برخی دیگر ارایه بدیل منطقه ای بودهاند لکن بدیلهای ارایه شده بیشتر از آنکه ایجابی باشد و چشم انداز جایگزین ارایه نماید عمدتا سلبی و متمرکز بر مخالفت با نظم موجود بوده است که در بخش های توانسته اند نظم موجود را در سطح جهانی یا منطقه ای به چالش بکشند. در سطح جهانی می توان به چالشهای این نظم شامل قدرت هسته ای شوروی در مقابل امریکا در طول جنگ سرد و رشد و توسعه اقتصای چینی ها در دو دهه اخیر اشاره کرد. در سطح منطقه ای نیز می توان به قدرت نظامی روسیه در منطقه اوراسیا، قدرت نظامی کره شمالی در شرق آسیا و قدرت نظامی ایران در خاورمیانه اشاره کرد. علی رغم تمامی چالشهای که بدانها اشاره شد هنوز از منظر نظری، مکتبی بدیل برای نظم موجود مشاهده نمی شود. شاید مهمترین بدیلی و رقیبی که به نظر می رسد در حال شکل گیری باشد همان کمورال چینی (شبه کمونیسم و لیبرالیسم اقتصادی ) و ملی گرایی روسی در برابر نظم لیبرالی باشد.
برداشت دیگر رابطه توسعه کشورها و مخالفت با نظم موجود است. همان طور که گفته شد از منظر گفتمانی و نظری، بدیلی جایگزین تاکنون برای توسعه و رشد کشورها به جز مسیری که مدرنیته ارایه کرده است به صورت منسجم تدوین نشده است. کشورهای مخالفی که از حد بالایی از توسعه برخودار بوده باشند عمدتا چینیها در حوزه اقتصادی بوده و بقیه کشورها تا حدی از منظر نظامی توانستهاند قدرت امریکایی را در نظام بین الملل به چالش بکشند.
در مجموع به نظر میرسد اگر چه تعدادی از کنشگران نظام بین المللی در ابعادی توانسته اند نظم بین الملل را به چالش کشیده و در برخی عرصه ها با آمریکا هماوردی داشته باشند اما این چالش فاقد پشتوانه گفتمانی و منظر تئوریک بوده است و مخالفان فقط مخالفت کرده و بدیل عملی برای نظم جایگزین ارایه نکرده اند. از این رو به نظر می رسد مخالفت با نظم بین الملل توسط برخی بازیگران، مخالفت با بازی بد امریکا باشد و نه ارایه گفتمانی مطلوب و جایگزین نظم لیبرالی. زیرا همان بازیگران مخالف برای اینکه در عرصه بین المللی نمودی داشته باشند در همین منظر تئوریک گام برداشته اند که نمونه آن سلطه لیبرالیسم و نئولیبرالیسم اقتصادی در چین (گرایش به اقتصاد بازار )برای توسعه بوده است.
سوالی که باقی می ماند این است که بازی بد کنشگر بزرگ ( امریکا)، موجب تضعیف یا از بین رفتن یک منظر تئوریک و گفتمان در نظام بین الملل می شود یا شکل گرفتن بدیلهای جدید، نظم موجود را دچار تلاطم و فرتوتی می نماید؟
تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل