دکتر مریم خالقی نژاد: استاد دانشگاه و عضو هیأت تحریریه مجله ایرانی روابط بین الملل
امروز ما در جهانی جهانی شده زندگی می کنیم که در آن فاصله و فضا کمرنگ شده و جوامع و مناطق به سمت یکپارچگی بیشتری تمایل دارند. از قدیم الایام روابط فرهنگی بین اقوام و ملل مختلف وجود داشته است و فرهنگها همیشه بر یکدیگر تأثیر داشته اند که گاهی به قصد و گاهی به طور پیش فرض انجام م یشده است. از سفرهای مارکوپولو، سفرهای دریایی وایکینگها، سفرهای طولانی مردم در طول مسیر ابریشم و مسیر ادویه در عرض آسیا به اروپا و آفریقا، توسعه طلبی تمدنهای مصر باستان، تمدنهای مختلف آسیایی، و امپراتوری روم، رنسانس ایتالیا و حرکت مردم آفریقا و ملتهای این قاره و ... همه را می توان در چارچوب دیپلماسی فرهنگی تحلیل کرد. آنچه امروزه متفاوت است سرعت و سهولت ارتباطات و سفر است. در این بین علیرغم گسترش بازیگران غیردولتی اما نقش دولت، چه به تنهایی و چه در تعامل نزدیک با جامعه مدنی، در ترویج فرهنگ خود در خارج از مرزهای سرزمینش، و در استفاده از نقاط قوت فرهنگی خود در پیشبرد سایر اهداف سیاست بین المللی آشکار است و یکی از محورهای گسترده دیپلماسی فرهنگی است.
سهم فرهنگ در استراتژیهای سیاست گذاری به ویژه با توسعه دیپلماسی فرهنگی، که نقش مهمی در روابط بین المللی کنونی ایفا می کند، ارتقا یافته است. دیپلماسی فرهنگی ابزار بسیار مهمی برای انتقال فرهنگ و ارزشهای ملی است. نقش اصلی دیپلماسی فرهنگی، ترویج گفتوگوی فراملی بین فرهنگها و ملل مختلف است که بهویژه امروزه تقابل غرب و جهان اسلام بر اهمیت این امر افزوده است. هدف اصلی این نوشتار برجسته کردن نقش ارتقا یافته فرهنگ در سیاست هر کشور مشارکت کننده در نظام بین المللی مدرن است.
پس از جنگ جهانی دوم، ساختار روابط بینالملل دستخوش تغییرات چشمگیری شد و گرایش فزایندهای به سمت اختلافات و اشتراکات فرهنگی مشاهده شد. در این زمینه به نظر می رسد فرهنگ به یک عامل قدرتمند در عرصه روابط بین الملل تبدیل شده است، عاملی که پیوسته تأثیر و اهمیت آن را افزایش می دهد. تحولات مدرن در عرصه روابط بین الملل نشان میدهد که قرن کنونی عصر طلایی برای توسعه بیشتر دیپلماسی فرهنگی خواهد بود و در عصرهای بعد نیز ادامه خواهد داشت. امروزه مبحث اهداف و آرمانهای توسعه دیپلماسی فرهنگی در مسیر رشد و توسعه یک کشور بسیار مهم است. دیپلماسی فرهنگی می تواند به راحتی به عنوان ابزاری قابل انعطاف و پذیرفته شده جهانی برای نزدیک شدن به کشورهایی که روابط دیپلماتیک با آنها متشنج است یا حتی گاهی اوقات وجود ندارد، استفاده شود. اما با این تفاوت که دیگر دیپلماسی فرهنگی منحصراً توسط دولت ملتها اعمال نمی شود، زیرا آنها تنها بازیگران صحنه بین المللی نیستند، بلکه توسط بازیگران غیردولتی نیز اعمال می شود که نقش اصلی را در این زمینه ایفا میکنند و این تفاوت کنونی نقش فرهنگ در سرنوشت دولتها و ملتها را مشخص می کند.هر دولتی که دریابد کنشگران غیردولتی چه تاثیراتی را بر دیپلماسی رسمی خواند داشت چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه اقتصاد بُرد خوبی را نصیب خویش کرده است.
در دهههای اخیر، رویدادهای زیادی رخ داده است که به پیدایش ماهیت بحرانی بُعد فرهنگی سیاست بینالملل مدرن کمک کرده است، از جمله جنگهای مدرن که به شدت تحت تأثیر باورهای قومی، فرهنگی و مذهبی بودهاند. مسائلی که شامل تضاد تمدنها، حملات تروریستی به دلایل مذهبی، اهمیت روزافزون عناصر «قدرت نرم» در دیپلماسی مدرن و همچنین تأثیر ارتباطات و فناوری اطلاعات بر روابط بین مردم و دولتها است که همه نشان دهنده این رویکرد هستند.
در خصوص نقش دیپلماسی فرهنگی در روابط بینالملل لازم است که تاکید گردد فرهنگ به یک ابزار دیپلماتیک تبدیل شده است، پلی که برای ارتقای درک متقابل بین ملتها لازم است. به تدریج دولتهای بیشتری به فرهنگ در سیاست خارجی و دیپلماسی اولویت می دهند. روابط اهداف و آرزوهای ناشی از توسعه دیپلماسی فرهنگی در درجه اول ایجاد یک «پایگاه اعتماد» با سایر مردم است که سیاستگذاران بتوانند بر اساس آن به توافقات سیاسی، اقتصادی و نظامی دست یابند. در این چارچوبِ اعتمادِ در حال ظهور، هدف نهایی نیز ایجاد چنین روابطی در بین مردم است که با ثبات فراتر از تغییرات رهبری سیاسی مشخص می شود. نقش دیپلماسی فرهنگی نیز باید ایجاد برنامهای باشد که از همکاری دولتها حمایت کند. علاوه بر این صرف نظر از دولت مجری آن، سه هدف اساسی دیپلماسی فرهنگی، حفاظت از یک فرهنگ و تمدن و ملیت و سپس ایجاد ارتباط است که عبارتند از : هویت، تقویت اعتبار یک کشور و ارتقای درک متقابل.
حفاظت از هویت ملی با حق تعیین سرنوشت فرهنگی کشورها که مبنای اعلامیه یونسکو در مورد اصول همکاری فرهنگی بین المللی (4 نوامبر 1966) نیز می باشد، ارتباط دارد. تقویت حیثیت یک کشور مبتنی بر تمایل کشور برای تقویت جایگاه و اعتبار خود در جهان است. به طور کلی پذیرفته شده است که یک کشور می تواند با اشاعه فرهنگ، ارزش ها و سنتهای خود چهره خوبی در خارج از کشور شکل دهد. ترویج درک متقابل بین کشورها و افراد بر این ایده استوار است که جهل و عدم درک منجر به خصومت بین مردم می شود در حالی که مبارزه با آنها منجر به صلح جهانی میشود. به همین دلیل است که برای نمونه برنامههای مبادله و بورسیههای تحصیلی در زمینه آموزش ایجاد شدهاند که تأکید ویژهای بر یادگیری و گسترش زبان به منظور ارتقای تفاهم بین مردم دارد. برای مدت طولانی، نهادهای دولتی بازیگران اصلی دیپلماسی فرهنگی بودند، زیرا تا حد زیادی مدیریت امور خارجی را در انحصار خود درآوردند، که به عنوان "حوزه تخصصی" عمل آنها تلقی میشد. با این حال، از زمان جنگ جهانی دوم، ساختار روابط بین الملل دستخوش تغییرات قابل توجهی شده است. در این مدت عوامل جدید دیپلماتیک (دولتی و غیردولتی) ارائه شده و در عین حال توسعه شگرفی در فناوری اطلاعات و ارتباطات رخ داده است. اهمیت این ابزار با افزایش اختلافات فرهنگی و مذهبی بین کشورها، به ویژه بین جهان اسلام و غرب، آشکارتر شد. این امر به نوبه خود منجر به ایجاد دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی شد که نقش کلیدی در دیپلماسی فرهنگی داشتند. قرن بیست و یکم با حضور روزافزون اختلافات فرهنگی بین مسلمانان و جهان غرب مشخص شده است. عوامل متعددی در تنشهای فرهنگی کنونی در جهان به خصوص جهان غرب در مقابل جهان اسلام نقش دارند. این عوامل عبارتند از مهاجرت، تروریسم، سیاست خارجی برخی کشورهای غربی در قبال جهان اسلام، مفهوم آزادی بیان و مطبوعات و محدودیتهای آزادی مذهبی در هر دو جهان، این رقابتها اغلب به سطوح بحرانی رسیدهاند و در نتیجه آسیب پذیری روابط بین دو جهان را برجسته کرده اند.
دانشگاهیان و سیاستمداران هر دو طرف در تلاش برای تجزیه و تحلیل اوضاع، توجه خود را به نکات مختلفی معطوف کرده اند. برخی از تحلیلگران عوامل فرهنگی را به عنوان منبع اصلی درگیریهای فعلی و آینده معرفی کردهاند. به گفته ساموئل هانتینگتون، تفاوتهای بین فرهنگها نه تنها واقعی هستند، بلکه ضروری هستند. فرهنگ ها در موضوعات تاریخ، زبان، فرهنگ، سنت و مهمتر از همه دین با یکدیگر تفاوت دارند. هانتینگتون در نظرات خود بیان می کند که برخورد فرهنگها بر عرصه سیاسی جهانی مسلط خواهد شد و خطوط شکاف بین فرهنگها خطوط نبردهای آینده خواهد بود .با این حال، اکثریت نسبت به آینده بشریت خوش بین هستند و بر مخرج مشترک ملتها تأکید می کنند که می تواند درک و اعتماد متقابل را افزایش دهد.این امر منجر به گفتگوهای فراملی شده است که به مرور زمان ممکن است گفتمانهای مشترکی را به وجود بیاورد مثلا گفتمان محور مقاومت در خصوص اشتراکات دینی و سیاسی میان ایران، سوریه، عراق و ... بنابراین فرهنگ به راحتی می تواند در عرصه سیاست خارجی هم رایزنی کند و هم دیپلماسی را برقرار نماید و با رشد روز افزون کنشگران مختلف و آگاهی ملت ها از فرهنگ های مختلف و همچنین از هم گروهی های خود در فرهنگ خویش تمایل به برقراری روابط در خارج از روابط رسمی دولتها دارند. برای مثال به قومیت ارمنی در مرزهای قره باغ رجوع کنیم که چگونه اشتراک فرهنگی( قومیتی، زبانی و مذهبی) در خواست و تمایل ملت های کشور اذربایجان و ارمنستان موثر است که می تواند دست دولتها را نیز در تصمیم گیری های سیاسی بدون توجه به این امر بسته نگه دارد.
نتیجه
در مطالب بالا بیان شد که ماهیت در حال تغییر سیاست بینالملل، صحنه را تغییر داده و اهمیت اشکال ناملموس قدرت را افزایش داده است فرهنگ به کارت قدرتمندی در عرصه روابط بینالملل تبدیل شده است که پیوسته تأثیر و اهمیت آن را افزایش میدهد. در گذشته، دولتها از فرهنگ به عنوان ابزاری برای حمایت از اهداف سیاسی و اقتصادی استفاده می کردند. امروزه فرهنگ به عنوان یکی از سه رکن وابسته به هم (سیاست/امنیت، اقتصاد/تجارت و فرهنگ) نظام سیاست خارجی تلقی می شود. این تحولات تاجایی است که فرهنگ نقطه کانونی دستور کار دیپلماتیک بازیگران دولتی و غیردولتی است. تحولات مدرن در عرصه روابط بین الملل نشان می دهد که قرن بیست و یکم عصر طلایی از نظر اهمیت بازیگران فرهنگی در روابط بین ملتها خواهد بود که سیاست خارجی را بیش از گذشته تحت تاثیر خویش قرار داده است چرا که بازیگران غیردولتی ریز و درشت در عرصه دیپلماسی و فرهنگ بسیار توانمند شده اند.
منابع
Bound, K., Briggs, R., Holden, J., Jones, S., 2007. Cultural Diplomacy. Demos, London, UK.
Jaramillo Jassir, M., 2015. Poder Blando y Diplomacia Cultural. Universidad del Rosario, Colombia.
Deutsch, K., 1988. The Analysis of International Relations. Prentice Hall, USA.
Huntington, S., 1993. The Clash of Civilizations. Foreign Affairs, 72(3), pp. 22-49.